Skip to main content

Posts

Showing posts from March, 2014

شب اخر

فردا صيح روز جديدي از زندگي من شروع مي شه  و من ام شب احساس تمام شدن و مردن دارم تا فردا دوباره به دنيا بيام و از نو زنده بشم  خوش حالم  مضطربم، مامان من تو اون اتاقه و مامان جاناتان تو اشپز خونه  و من دنبال يك ذره احساس امنيت مي گردم  يكي كه بهم بگه فردا همه چي خوب پيش مي ره  و من عروس خوشه هاي اقاقي مي شم  امشب شام قرمه سبزي خوشمزه دست پخت مامان خورديم  امروز پيرهن گلي قرمز پوشيدم  امروز از دست مامان عصباني بودم بيشتر روزو