Skip to main content

Posts

Showing posts from May, 2019

فکرهای وسط هفته هشتم

۱- وسط هفته هشتم هستم. یکمی تقلبی میشه انگار وقتی دو هفته الکی اضافه میکنیم بهش  ولی من که از ۶ هفته قبل آماده بودم ۱۰ هفته .. ۱۰۰ هفته  احساس سرگیجه میکنم. دیشب چنان به این که قرصم رو خوردم یا نه شک کردم که نمی تونستم هیچ جور به حافظه ام اعتماد کنم . بنابر این دوباره یک قرص دیگه خوردم و خیلی خیلی بد خوابیدم .. خیلی بد! خواب دیدم که خونریزی کردم و خیلی خیلی بد بود حالم. نگران بچه بودم. بیدار که شدم وقتی خواستم قرص واژینال رو بزارم دیدم دستمال صورتی شده و سکته کردم. نمی تونستم درست فکر کنم. ترسیدم که نکنه خوابم تعبیر شده باشه ..  بعدش به شدت احساس سوزش و خارش میکردم انگار هرچی پماد میمالیدم فایده ای نداشت. حالم خیلی بد بود .. زنگ زدم به دکتر زنان . نوبت گرفتم و به منشی دکتر گفتم. گفت قرص واژینال بگیر. گفتم پروژسترون که استفاده میکنم واژیناله. گفت پس شب قرص قارچ رو بزار, خیلی بد بود .. نمیتونستم بهش بگم که دو بار پروژسترون دارم یکی صبح یکی شب.  اینکه نمیتونم درست فکر کنم خیلی بده. اینکه نمی تونم مستقیم حس کنم. اینکه سر در گم و گیج هستم.  نگران بودم که بهت اسیبی وارد شه . نگرا

۶ می ۲۰۱۹

به این دنیا تورا دعوت میکنم  تویی که معصوم و آرام و کوچکی  این دنیا زیبا نیست کوچک من  اما انتخاب بین وجود داشتن و وجود نداشتن است  و من صد بار برای هر کسی که دوستش دارم وجود داشتن را خواهانم  و برای تو که خیلی عزیزی  وجود داشتن حس خیلی قدرتمندی است  لحظاتی که برنده میشوی غرق لذت خواهی شد  و لحظاتی که می بازی مزه دهانت تلخ خواهد شد  اما وجود داشتن  ورای همه ی جنگ ها و خونریزی ها و سیاست مدار ها و بازی هاست  ورای همه بدی هاست  امروز برای بار دوم دیدم که قلبت تند تند میزند. و بزرگ تر شده ای و خیلی جسورانه میخواهی به این دنیا بیایی  سالم باشی و پایدار عزیزمن  

یک روز قبل از تمام شدن هفته هفتم - 2 mai

هنوز اگه یکی حالم رو بپرسه چندان جوابی ندارم که بدم  امروز یکم شکم درد دارم و یک عالمه سر درد .. میگم شاید بخاطر این همه پیتزا بود که خوردم اما گشنه ام بودم و چاره ای نبود.  بعد از ناهار حالم خیلی بد شد. جوری که نمیتونستم چشمام رو باز نگه دارم. رفتم نیم ساعت نشسته مراقبه کردم و تقریبا خوابم برد. هنوز هم چشمام و سرم درد میگیره. اما سر درد عجیبی که لحظاتی ناپدید میشه و باز برمیگرده. یک ۵ دیقه میتونم بگم سر درد نداشتم .. بعد دوباره گیج میره .. به جاناتان میگفتم روز هایی که علائمی ندارم عصبی و نگرانم. و روزهایی که علائمش هست مریض و نزار! میخام اما چند کلمه ای با این زندگی که درونم داره رشد میکنه صحبت کنم  سلام پسر. میدونم که پسری بدون اینکه بدونم چرا!  وقتی یک ماه پیش رفتیم دکتر تا دو تا تخمک رو به رحم ام منتقل کنه فهمیدیم که تخمک ها رشک اپتیمم نداشتن . اون روز دکتر گفت که شانس کمی هست که بمونن و پا بگیرن. اشک هام بند نمی اومد. چاره ای نبود جز گرفتن ۱۵% شانسی که داشتیم و صبر! وقتی دکتر با خوش بینی شما رو منتقل میکرد بهمون گفت امیدوارم که ماه دسامبر ببینمشون, یادم نمیره که حرف

۲۹ آپریل - دیدن پالس قلب

اگه از حال و هوای دو هفته گذشته بنویسم باید بگم که خودم هم خودمو نمیشناسم.  اینقدر از صبح تا شب احساسات و احوالم متغیره که نمی تونم جزییات حال و هوای امروز صبح رو وقت غروب به یاد بیارم. امروز صبح زود نوبت دکتر داشتیم. این روزا که میریم دکتر تو ماشین کم طاقتم. جاناتان مثل رایو از لحظه بیدار شدن حرف میزنه. تو ماشین بار دومه که میخام فقط حرف نزنه بسکه نمیتونم هیچ چیزی رو پردازش کنم . بیچاره منو از خونه میبره پتسدام برمیگردونه خونه خودش میره سر کار. از ۶ تا ۹ رسما راننده منه.. صبح امروز دکتر با هیجان و صدای جیغی اش گفت امروز باید ضربان قلبشو ببینیم. من دستپاچه گفتم امروز؟ (انگار با امتحان سر صبح غافلگیر شده باشم ) اصلا آماده نبودم همش فکر میکردم هفته دیگه است .. هفته نه؟.. همین امروزه؟  تو فاصله لباس کندن و دراز کشیدن تا فرو رفتن اون میله سونو گرام تو واژنم با خودم فکر کردم خوب اینم  قلبش امروزکه پیدا نیست .. و همون لحظه به خودم گفتم پس همه بچه های من بی قلب ان ؟ نمیشه که ..  و خانوم دکتر گفت اینها.. اینجا یک چیزی پالس میزنه .. گفتم اندازه اش درسته ؟ گفت باید ببینم (جوابمو