۱- با ضعف و ناتوانی ام یکی شدم و دست از مبارزه برداشتم به خودم و به جهان گفتم که من تسلیم محض ام. تسلیم! دنبال شمردن و آزمایش و عدد و رقم نیستم. تست و شماره و نمره رو میسپرم به جاناتان و دکترا. خودم میمونم و این حس بدوی انسانی و زنانه که برام مونده .. همین برای من بسه با ضعف و آسیب پذیری که تماما یکی میشم و به آرامی قبول میکنم که ناتوانم و با صدای بلند تکرارمی کنمش میبینم که تمام این مدت چقدر مبارزه کردم . تسلیم بی چاره گی که میشم میبینم چقدر آروم ام. دنیای آدم های بی چاره دنیای خیلی آسون تریه. توش دنبال راه نمیگردی. میدونی همینیه که هست. مهم نیست تو چی هستی و چی میخای.. همینیه که هست. آرامشی که با قبول کوچک بودن به آدم دست میده وصف ناپذیره. یک جور ایمان آوردنه انگار! مثل یک حیوان اهلی که تسلیم دستای قدرتمند صاحبشه. ۲- فیلم محبوب من دکتر استرنجه ( Dr. Stephen Strange ) . جراح مغروری که در یک تصادف همه توانایی هاشو, مخصوصا دستاشو از دست میده. در مسیری که برای برگردوندن توانایی هاش طی میکنه با یک ارشد به اسم The Ancient One آشنا میشه. وقتی ارشدش ( The Ancient One ترجمه اش چی
دوست داشتن- نقطه نجات آدمی ست-