خوشم میاد گاهی وسط کار پاشم برم بگیرم بخوابم. دفعهٔ قبل که اینهمه خوابم گرفت، رو میز سرم رو گذاشتم و کپیدم. امروز با پر رویی تمام رفتم اتاق ماساژ و در رو قفل کردم و رو تخت کمکهای اولیه کپیدم. به مدت ۳۰ دقیقه ارتباطم رو با جهان هستی قطع کردم. من کم کم دارم به اینجا برمیگردم، از اینکه دوباره شروع به نوشتن بطور غیر مستند کردم و جزییات رو توضیح میدم میتونم بفهمم. زندگی در خونه جدید من آغاز شده. کماکان کار نمیکنم و تا به خودم میام یک روز تموم میشه، نمیدونم من بد شانسم یا خوش شانس؟! توماس رفته زانوشو عمل کنه و من میتونم علاوه بر اینکه دیر میام وسط کار پا شم برم نیم ساعت بخوابم و با علی یار برم مغازه لوازم منزل فروشی و یا یخچال سفارش بدم. هیچ کس هم ازم نخواد که روزانه ۸ ساعت شو آپ کنم. و هی گزارش بدم. از الان دارم میبینم اون روزی که طاهره به سان یک جانور ۴ پا در این منجلاب فسادی که راه انداخته گیر میکنه و دست یاری هیچ کس کارساز نیست. از روزی که به حساب اعمال دکترای من میرسند و از من میخواد ۲ تا مقاله تولید کرده باشم و دریغا از حتا نیم مقاله! چجوریه که اینقد حالا من بی رگ هستم؟ م
دوست داشتن- نقطه نجات آدمی ست-