احساس بهم ریختگی میکنم. زمان برام به یک زندان تبدیل شده که می خوام از توش بیرون بیام و برم به آینده. برم به جایی که این دغدغه ها تمام شده و من خودم هستم و رهایی از این فکر های زندانی کننده امروز سهشنبه است و من خیلی خسته ام. از خودم و از این فکر هام و از این فضایی که درش هستم. میخام جوری از اینجا در بیام اما راهی نیست. شب هام هم تکراری شده. مریضم و بی حوصله. ساعت ۹ میرم میخآبم و به این امید که زمان زود بگذره میگذرونم احساس میکنم بی تاب ام. اون جوری که تو استخری و نفست تموم شده و میخای بیای بیرون و هوا بگیری اما نمی تونی . هنوز نمیتونی .. یکم دیگه باید صبر کنی. اون لحظه که فقط به هوا فکر میکنی و قلبت کمی تند تر میزنه و تمرکز نداری! این روز ها تو اون لحظه ام ده هفته و چهار روزه . دیروز کمی احساس پریود داشتم و سکته کردم . آرامش طولانیم جاش رو به ناامنی شدید داد و تا شب دیگه از این حامله گی قطع امید کردم. خیلی حس تلخی داشتم. همش هم میرفتم دستشویی و چک میکردم ببینم خون ریزی ندارم.. وسط هفته یازدهم هستم و فردا نوبت دکتر دارم. هنوز هر روز مریضم و هر روز دلم بهم می
دوست داشتن- نقطه نجات آدمی ست-