Skip to main content

Posts

Showing posts from June, 2016

براي اينكه وبلاگ ها اپديت نميشن مينويسم

نشسته ام تو مطب دكتر  چند تا خانوم و اقاي ديگه هم نشستن، از كد لباسايي كه پوشيدن و صورتشون ميتونم حدس بزنم ايراني هستن يا نه، اقاي كنار دستي ام به نظر افغان مياد و خانوم كسل و گرمازده اي كه همراه همسرش سمت راست ام نشستن بي شك ايراني ان. امروز هوا خيلي گرمه، خيلي گرمتر از ديروز يا پريروز. صبح خواستم پيرهن تنم كنم، اما هنوز چند روز تا موعد اپيلاسيونم مونده و پاهام از استاندارد زيبايي امروز برلين خارج شده، بنابراين جوراب شلواري نازكي پام كردم، از ژان پرسيدم پيرهنم خيلي كوتاهه و يك طور كاملا به روي خود نياورنده اي گفت "نه"، من گفتم خب حتما اوكيه! تو راه كه ميرفتم سر كار خودم رو تو ويترين يك مغازه تماشا كردم ، اووه دامنم كوتاه بود و حتي با اين جوراب شلواري نازك كمي سليطه به نظر ميرسيدم. ورداشتم زنگ زدم به ژان، دوباره ازش پرسيدم راست بگو به نظرت دامنم خيلي كوتاهه؟ گفت امروزه مد تغيير كرده، گفتم اگه جواب صادقانه بدي به من كمك كردي، اما اگه بيشتر از اين بخواي مراقب دفاع از حقوق زنان در پوشيدن لباس دلخواه باشي من در اين كشمكش دروني باقي ميمونم و تو كمكي نميكني ، گفت خب ، گفتم حالا خيل

كوله پشتي اي پر از انباشتگي

از خودم فرار ميكنم. وقتي فكر انباشته شده و احساس ذخيره شده دارم و يك عالمه اتفاق رو درست حسابي هضم نكردم.  از خودم در ميرم. احتمالا هم كم خوابي دارم ، اخيرا ميرم يوگا. پيش يك خانوم هندي خيلي باتجربه. اون اخرش كه ذهنم رو بايد رها كنم شروع ميكنم تن تن اين هجم انباشته احساسات رو بيرون ريختن! به وسطاش كه ميرسم خانوم راجي ميگه: "اروم انگشتامو تكون ميدم و بيدار ميشم. انگشتاي دستم بيدار ميشن! انگشتاي پام بيدار ميشن .. و كم كم تمام بدنم بيدار ميشه.." و من كه هنوز وسط يك عالمه فكر بودم  و بدنم كه كرخت از مراقبه و يوگا احساس ميكنم چه زود تموم شد.. كاش بيشتر بود..  اين هفته هفته خيلي پري بود. دوباره رييسم عوض شد. رييس جديد اقاي الستر ظرف دوهفته از خودش روش تازه اي در كردكه "تيم ما نميتونه تن تن گزارش اماده كنه و سه ماه زمان لازمه تا صحت اطلاعات و داده هامون رو تست كنيم"، همزمان اونقدر رفتار كوبنده و بي ادبانه اي نشون داد و همه ادمهاي تيم رو برد زير سوال كه سه نفر ازش به اچ ار ( نيروي انساني؟! ) شكايت كردن. رييس دپارتمان براش اين كه الستر راه ميره و به هركي ميرسه كار طرف رو از

خانوم روسو

با اومدنمون به اين خونه با يك دسته گل لاله و يك كارت خوشامد اومد در خونه بعد چند روز ما رو دعوت كرد به مراسم دسته جمعي شناخت پرنده هاي محله ، كه يك اقاي زيست شناس برامون از حيات وحش برلين صحبت كرد و ما رو دور محله چرخوند..  محلمون تركيب فوقالعاده اي از ساختنان و طبيعته، طوري كه طبيعت ساختمون هاي بلندش رو مغلوب ميكنه و پره از انواع پرنده هاي پرگو ! بهم گفت ٥ شنبه ها تو "خانه همسايه گي" كلاس يوگا نزديك خونمون دايره و از منم دعوت كرد..خانه همسايگي يك ساختمونه كه اهالي محل توش جمع ميشن و تصميمات مهم رو ميگيرن، و نوجوونها كلاسهاي تابستاني دارن و خانومها يوگا و كيك پزي خيريه و كلي فعاليت هاي بازنشستگي ! يك طور محله اي !!  تو همون مكالمه همسرش اضافه كرد كه اينگلا (خانوم روسو) بيست ساله كه يوگا ميره.. البته خودش تصحيح كرد با اين معلم ١٥ سال..  يك ماهه ميرم يوگا.. اينگلا تر تازه با موهاي يكدست سفيدش هم مياد. هفتهپيش بعد يوگا رفتم طبقه بالا خونه اش و ادرس ايميلم رو دادم بهش تا با هم فيلم تماشا كنيم ، همسرش پرسيد چند ساله ازدواج كردين و من گفتم دوو نيم سال، بعد با يك ابهت و غروري گفت ما