يك وقتايي اين اپليكيشن گوشيم كه وبلاگ ها رو اپديت ميكنه رو با اميد باز ميكنم شايد يكي اپديت كرده باشه ، يه روزايي مثل ديروز دوتا پست خوب گيرم مياد و يه روزايي هيچ.. بعد اگه همزمان فرصت هم داشته باشم به خودم ميگم خب حالا خودت يكي بنويس! اين روزا به سرعت و تند و تيز زندگي درحال گذشتنه. تنش ها و التهابات اخير كمرنگ تر و كمرنگ ترميشن و روزمرگي عزيز داره جاشو ميگيره و اخ كه من چقدر بعد از همه اون خوشبختانه ، بدبختانه ها دلم براي روزمرگي تنگ شده بود. وقتي دانشجوبودم مواقعي كه شدت كار نفس گير بود اخر روز يه خستگي عارفانه اي داشتم ، يك طوري كه انگار در تمام مدت مشغول عبادت بودم. انگار كه از كار گِل و تكرار ده باره محاسبات يك خوشي تو وجودم داشتم و يه احساس مسئوليت ارضاء شده اي. اين روزا ٨:٣٠ ساعت مدام كار ميكنم و گاهي احساس ميكنم مغزم همزمان به چند قسمت گزارش سفارش هاي ناموفق، نظرهاي مشتريات بعد از تماسشون، و ليست عملكرد رستوران ها تقسيم ميشه. يك ساعت كارم رو براي مثال توضيح ميدم: من روي گزارش جهاني سفارشهاي ناموفق غرق شدم، بايد يك سري اصلاحات روش انجام بدم. اِبرو، همكارم مياد پشت ميز و از