Skip to main content

Posts

Showing posts from April, 2016

شب ها

 اين رو ميبافم  يك شال ساده گرم، براي خودم البته زمستون گذشته شروعش كردم اما هيچ عجله اي براي تمام كردمش ندارم  انگار براي اولين بار تهش مهم نيست.. مسيرشه كه خوشحالم ميكنه. دلم براي ايران تنگه. شده يك سال و هفت ماه.  

بهار ازپنجره خونه ما :)

يك روز خوب عادي من

يك وقتايي اين اپليكيشن گوشيم كه وبلاگ ها رو اپديت ميكنه رو با اميد باز ميكنم شايد يكي اپديت كرده باشه ، يه روزايي مثل ديروز دوتا پست خوب گيرم مياد و يه روزايي هيچ.. بعد اگه همزمان فرصت هم داشته باشم به خودم ميگم خب حالا خودت يكي بنويس!  اين روزا به سرعت و تند و تيز زندگي درحال گذشتنه. تنش ها و التهابات اخير كمرنگ تر و كمرنگ ترميشن و روزمرگي عزيز داره جاشو ميگيره و اخ كه من چقدر بعد از همه اون خوشبختانه ، بدبختانه ها دلم براي روزمرگي تنگ شده بود.  وقتي دانشجوبودم مواقعي كه شدت كار نفس گير بود اخر روز يه خستگي عارفانه اي داشتم ، يك طوري كه انگار در تمام مدت مشغول عبادت بودم. انگار كه از كار گِل و تكرار ده باره  محاسبات يك خوشي تو وجودم داشتم و يه احساس مسئوليت ارضاء شده اي.  اين روزا ٨:٣٠ ساعت مدام كار ميكنم و گاهي احساس ميكنم مغزم همزمان به چند قسمت گزارش سفارش هاي ناموفق، نظرهاي مشتريات بعد از تماسشون، و ليست عملكرد رستوران ها تقسيم ميشه. يك ساعت كارم رو براي مثال توضيح ميدم:  من روي گزارش جهاني سفارشهاي ناموفق غرق شدم، بايد يك سري اصلاحات روش انجام بدم. اِبرو، همكارم مياد پشت ميز و از