١ دو نفر در فیس بوک منو بلاک کردند. هر کدومشون منو یاد یک دنیا خاطره میندازه خب شما خانوم، شما آقا حقتونه دیگه من رو نخواین. من دلم براتون تنگ شده اما هنوز نمیتونم بیام با ها تون حرف بزنم. هنوز خیلی آماده نیستم . ٢ راجه به کلاس زبانم باید بنویسم . راجه به معلم مون و احساسی که بهش دارم راجه به دوستام و هم کلاسی هام . معلم مون مثل معلم مدرسه ابتدایی میمونه با همون آرامش و نقش شبیه مادر. مادر دوم. صبور و با حوصله . با ما همه یک جور برخورد میکنه . به اونی که درسش بهتره بیشتر توجه نمیکنه . همه رو دوس داره . همه خیلی دوسش داریم . امضا جم کردیم که برا ترم بعد هم بمونه . قرار شد آخه یکی دیگه بیاد جاش ٣ یک جاهایش دلم خیلی تنگ میشه . برای دوستانم برای کسانی که باهاشون بزرگ شدم. برای شیطونی و بازی باهاشون . برا نشستن دور هم و چایی خوردن . آیا این دلتنگی با من برای همیشه میمونه ؟ آیا این همون بزرگ شدنه ؟ ساناز سروناز رفتن مدرسه . دوستاشون رو دیدن. انگار تابستون اون ها رو از بخشی از زندگیشون جدا کرده بود.. حالا هر روز همو میبینن .. تا ابد .. دنیا برای یک آدم مدرسه ای که ته نداره .. پیشد