Skip to main content

Posts

Showing posts from September, 2012

1

 ما تغیر میکنیم . احساساتمون تغیر میکنه و این یک چیز طبیعیه.   در هر اتفاق تازه پیامی نهفته است.  

آپ دیت

١ دو نفر در فیس بوک منو بلاک کردند. هر کدومشون منو یاد یک دنیا خاطره  میندازه   خب شما خانوم، شما آقا حقتونه دیگه من رو نخواین. من دلم براتون تنگ شده اما هنوز نمیتونم بیام با ها تون حرف بزنم. هنوز خیلی آماده نیستم .  ٢ راجه به کلاس زبانم باید بنویسم . راجه به معلم مون و احساسی که بهش دارم  راجه به دوستام و هم کلاسی هام . معلم مون مثل معلم مدرسه ابتدایی میمونه با همون آرامش و نقش شبیه مادر. مادر دوم. صبور و با حوصله . با ما همه یک جور برخورد میکنه . به اونی که درسش بهتره بیشتر توجه نمیکنه . همه رو دوس داره . همه خیلی دوسش داریم .  امضا جم کردیم که برا ترم بعد  هم بمونه . قرار شد آخه یکی دیگه بیاد جاش   ٣  یک جاهایش دلم خیلی تنگ میشه . برای دوستانم برای کسانی که باهاشون بزرگ شدم. برای شیطونی و بازی باهاشون . برا نشستن دور هم و چایی خوردن . آیا این دلتنگی با من برای همیشه میمونه ؟ آیا این همون بزرگ شدنه  ؟ ساناز سروناز رفتن مدرسه . دوستاشون رو دیدن. انگار تابستون اون ها رو از بخشی از زندگیشون جدا کرده بود.. حالا هر روز همو میبینن .. تا ابد .. دنیا برای یک آدم مدرسه ای که ته نداره ..  پیشد

ندارم

خیلی وقته میخام بنویسم اما نمیدونم از روزمره بنویسم یا از ته روح خودم  شیر میخورم این روز ها و ناخن هام خوب رشد  میکنند، خیلی وقت بود ناخن هام محکم نبودند چون شیر منظم نمیخوردم. حالا البته میشه لاک زد و لذت برد. دلم برای یک ادمی تنگ شده که صد ساله انگار ازش خبر ندارم. نمیتونم ازش خبر بگیرم .. دسترسی ندارم بهش.  البته در این دنیای مدرن همیشه تهش میتونی اسم یارو رو گوگل کنی و یک آدرسی پیدا کنی از جایی که کار میکنه و یک نامه بنویسی در بدترین حالت. اما از این کار میترسم ، از اینکه نامه ام رو باز نکنه . یا بخونه و جواب نده.. یا ببینه دلم چقدر تنگ شده و به روی خودش نیاره. در واقع دل من برای محبت شدن از طرف اون تنگ شده برا همین از واکنش اون میترسم. میبینی .. بعضی  روزه تو فاز تحلیلم .. کارش ندارم میزارم یکم تحلیل کنه ، خسته میشه ول میکنه.  این روز ها فشار پایان نامه خیلی کم شده . این هفته از فردا یک کنفرانس شروع میشه در همین موسسه خودمون که رییس من درگیرشه و من وقتی سر رییسم شلوغه احساس تعطیلات میکنم. حرف زیادی ندارم . 

این سر شوریده باز اید به سامان ؟؟ اید ؟

و الان . به خودم نگاه می کنم. میدونی حالم چطوره؟ انگار دارم خواب آلود تو بیابون  برهوت راه میرم . هیچ گیاه سبزی باقی نمونده و من به شدت خوابم میاد. اما میدونم خوابیدن هیچ فایده ای نداره. نه اینکه خوب نباشه فایده نداره.. فایده صرفا  نوشتن؟! ازش فرار میکنم. میدونم بنویسم آروم میشم. اینجا نه .. تو اون دفتر های کوچک خودم. اما بد جور شده.. در میرم و نمیخوام با بیداری مواجه بشم. بین خواب و بیداری نگه میدارم خودم رو .. از بیداری میترسم.  از یک طرف دارم مرز های خودم رو جمع  میکنم یک طور خوبی . دارم از دور یک آدم منسجمی میبینم. آدمی که در ١٧ سالگی از پیش من رفت. همون سالی که برای اولین بار عاشق شدم . دیگه اون آدم آرام به من برنگشت، همه ١٠ سال گذشته من حالم بد بود . همیشه اضطراب داشتم ..  حالا از دور  میبینمش اما خوابم میاد.. خیلی هم پایه بیداری نیستم .. راضی  ام از  گیجی .. منتظرم که از آسمان یک باران حسابی بیاد . هم من بیدار میشم هم زمین سیرآب.   

trying to make my Sunday

صبح یکشنبه رو نشستم دوباره مثل دیروز به خودم پرداختم ومثل دیروز مطمئن شدم که روزم رو قراره مفید بگذرونم. چند تا برنامه شاد و تفریحی هم چپوندم تنگ روزم. مثل دیدن کارتون مریندا تو سینما و رفتن کوتاه یک ساعتی به موزه عکاسی که سر راه بود و من این نمایشگاه جدیدش رو دوس داشتم و هی به خودم میگفتم برم دیگه.. قبل همه این پلن های خوب تصمیم داشتم بشینم و این فصل مونده  پایان نامه رو تموم کنم ولی تو خونه هی دپرس میشم تنهایی  بشینم روز تعطیل پای کار. پا شدم جم کردم رفتم ی کافه سر کوچه . بعد سرحساب کردن  قهوه و کیک دیدم پول همراهم نیست .. مغزم شروع کرد به  غر .. با خجالت برگشتم خونه و کیف پول فراموش شده ام رو برداشتم . حالم دوباره به هم ریخت. این روز های قبل پریودی  مستعد راحت از دست دادن تعادلم هستم. برگشتم پول قهوه رو حساب کردم و تندی نوشیدمش و با دوچرخه اومدم این کافه-بار دنج آروم تو این کوچه پس کوچه های نزدیک خونه نشستم . از اون جاهایی که بلندت نمیکنن تا ابد.  یک خانوم میان سال  فک کنم عرب با ماتیک قرمز و پیرهن قرمز و عشوه خوب اینجا رو اداره میکنه .. شروع کردم با آرامش کار کردن.. بعد یک ساعت و ن