دو هفته است اشپزخانه مان وسط هال ولوست درست به همين راحتي! ٤ تا كيسه ان پشت است كه در عكس معلوم نيست.. در اشپزخانه براي تعميراتي كه به ما تحميل كرده اند جاي وسيله نيست. اين منظره اي است كه به محض ورود به هال ميبينم حوصله جوش زدن براي بهم ريختگي خانه را ندارم. غذا اما ميپزم هنوز..تحمل غذاي رستوران را اصلا ندارم.. از اين اما خسته نيستم از دوتا بِدِه كاري كه دارم و هركار كه ميكنم بهش نميرسم بسكه اين خانواده من مشكل دار است. از مامان و تهمينه خسته ام كه قرض مثل دوست نزديكي هميشه در كنارشان است. و راه بهتري براي زندگي پيدا نمي كنند. خسته ام كه من هم مثل انها قرض دارم .. دوست دارم ول كنم و فقط به زندگي خودم بچسبم. به امنيتي كه كنار ژان دارم. به اينكه ادم قرض نگيري است. احتياج دارم دوتابدهكاري ام را زود زود بدهم ..
دوست داشتن- نقطه نجات آدمی ست-