Friday, July 3, 2015

۲- شب ها



شب ها كه ميام خونه بدوبدو ناهار فردارو با سالاد و شام امشب اماده ميكنيم و از روزمون براي هم ميگيم.. بعدش اگه حوصله كنيم شام رو با يك سريال پليسي ميخوريم و يا همينطور حرف ميزنيم كه دير وقت بشه و بخوابيم. زندگيم با ژان مثل يك بچه داره رشد ميكنه و بزرگ ميشه و هر روز جلوه جديدي از خودشو نشون ميده. گاهي دوتامون ساعت ها  در لذت و عشق هستیم و گاهي استرس ميگيريم با مسائل جديدي كه پيش رومونه چطور كنار بيايم. مسائلي كه مثلا تا ديروز نبودن يا نميديديم. من در جهاني كه هستم هر روز بيشتر اثر فرهنگی  كه دارم  رو ميبينم. مسئله فرهنگ و تفکر (منتالیتی) خيلي عميق تر از اونيه كه من فكرشو ميكردم. يعني هرچي ادم واسه خودش ساختار فكري ميسازه هنوز اون ته چيزايي كه پدر يا مامان ادم در بچهگي ياد ادم داده يا ادم به عنوان الگوي زن بودن يا مرد بودن يا اصلا زندگي مشترك ازشون گرفته تو ادم ميمونه و تو زندگي يه جايي از پشت همه تحصيلات و شعور ادم سر درمياره..به خوب و بدش كار ندارم. وقتي طرف مقابل ادم كاملا از يك ريشه متفاوته اون مدلی که از زندگی مشترک داریم با هم فرق میکنه .. چون نقش هایی که پدر و مادر هامون در تمام اتفاق های ریز و درشت زندگی به عهده گرفتن با هم فرق میکنه . حالا من اگه بخام مثال خیلی خیلی ساده  بزنم میشه این که مثلا  مامان من هیچ وقت آرایشگاه نمی رفت که موهاشو درست کنه حتا تو عروسی ها هم روسری سرش بود!.. ته ماجرا یک بند و ابروی ساده بود که اون هم خیلی مختصر و مفید برگزار میشد . مامان همسر من کاملا متفاوت با این چیز ها  برخورد میکرده و اون ها از بچهگی براشون خیلی طبیعی بوده که مامان بره امروزبده  موهاشو سشوار کنن براش و ناخون هاشو لاک بزنن و بعد  برگرده خونه و این کار  رو هر از گاهی برا دل خودش میکرده  (وای نمیدونین من چقدر مامان ژان رو دوست دارم یک آدم ساده  و همیشه زیبا, خوشبو, تمیزه ) و حالا من که خیلی به زور میرم سلمونی موهام رو کوتاه کنم هراز گاهی  از ژان میشنوم که دوست داری بری آرایشگاه ؟ بعد میگم وا چرا؟ و طول میکشه تا بفهمیم خب من الان موهای اجق  وجقی ندارم یا پشمالو  نیستم و این فقط براش خیلی عادیه چون تصویر یک زن برای اون اون خانومه که  همین طوری پشه بره آرایشگاه  .. من هنوز در تمام این سالی که با هم هستیم با خودم میجنگم که برم موهام رو بدم برام  درست کنن و زورم میاد.. بعد تصویر اون زن ساده که مامانم باشه در ضمیر من هک شده ! میدونم این تفاوت ها بین همه دو نفر ها هست . مثلا بین یک شمالی و یک مشهدی ! اما ضریبش بین من و ژان عددی به اندازه تفاوت های کوچیک و بزرگ فرهنگ یا طرز تفکر بین شمال ایران با جنوب فرانسه است! البته عدد خیلی بزرگی نیست.. یا امیدوارم نباشه ! و من مدام دارم یاد میگیرم هر روز و هر روز.  یاد میگیرم خودم رو به روی یک طور جدید زندگی باز کنم. دوست داشتن و دوست داشته شدن رو از نو برای خودم تعریف کنم. 

و سر یک موضوع  کاملا متفاوت  با ژان برنامه ريختيم امسال كمتر بريم ايران. به زبان ديگر امسال نريم ايران. و کمی فضا بدیم به خانواده شاید  اون ها بیان ! و من كنجكاو بودم بدونم كه ميتونم يا نه!  به جاش میخواهیم بریم به مساافرت های ارزون تر از ایران در همین کشور های اطراف .. مثلا جمهوری چک که عکس هاش رو گذاشتم و یا در آینده نزدیک به کرواسی که خیلی کشور زیباییه ! 

خوشحالم چون شايد عيد خواهر هاي دوقلو بيان پيشمون و من دو تا ادم ١٧ ساله سوم دبيرستانو ببرم بيرون و  تمام شگفتي هاي يك دنياي جديد بهشون نشون بدم. تمام خوراكي هاي جديدو امتحان كنيم.. دوچرخه سواري كنيم .. تو خيالم حتي ميريم تو درياچه و شنا ميكنيم..تمام ازادي هاي و شگفتی های بي شرط دنيا رو تا ته تجربه ميكنيم.. ! فكرش هم از خوشي بهم سرگيجه ميده :) 

ميام تو واقعيت و ميگم اگه ويزا بگيرن و تازه اون موقع كه نميشه شنا كرد و حتما هوا سرده لباس گرم باید بیارن.. باد نميپيچه تو موهاشون و ... ولي بازز ذوق ميكنم از خيالش :)) با همه سرماي اينجا .

No comments:

Post a Comment