Skip to main content

Posts

Showing posts from August, 2014

دل تنگ ي

دارم لاك مي زنم و قرمزي اين لاك و بوي تندش حالمو قيلي ويلي ميكنه. لاك قرمز منو ياد ٥ سالگي مي اندازه .. خونه ماماني .. يه عصر كه خاله سوريه از سفر اومد و با خودش سوغاتي اورد و لاك منو رو هم يادش نرفته بود.. چقدر اين كارش  برام احساس خوبي بود.. خاله سوريه دوست و هم سن و سال ماماني بود. الان كه ميگم اشكم داره در مياد.. اين ادم هر روز بود .. هميشه پيشمون بود.. لاغر چابك  و مهربون.. ظاهرا از بچگي بابام همينطور بود.. با ماماني مي رفت خريد .. گاهي نون ماماني رو ميگرفت مياورد.. دخترش تو جووني از دست رفت و پسرهاش هر دو معتاد بودن.. زندگي سختي داشت.. نمي دونم شوهرش چي شد. خاله سوريه قبل سوريه رفتنش اسمش بود سارهمار .. به مازني يعني مادر ساره.. ساره همون دخترش.. بود..  خلاصه وقتي رفتيم راهنمايي يه روز مهتاب اومد مدوسه گفت نامادربزرگي ام مرد.. دو روز بعد از عروسي با بابابزرگم..  وقتي رفتم خونه ماماني حالش بد بود.. ميگف خاله سوريه دو روز پيش عقد يه مرد پير و خوب شد اما چرا دق كرد.. چي بهش گذشت .. هي اينو ميگف هي اشكاشو پاك ميكرد.. چقدر غمناك دلتنگي براي ادم هاي بديهي بچگيم.. ادم هايي كه انگار اون

منِ شروع ماه اگوست

وبلاگ خوندن حال ادمو خوب ميكنه  تو فاصله بين اماده شدن اولين صبحانه كاري وبلاگ شاد و روزمره خوندم  كار اينجا خيلي نوپاست. اولين روز كامپيوترهامونو از تو جعبه هاي نو در اورديم و راه انداختيم. و منتظريم يكي كه رفته از سر كوچه    كابل اينترنت بخر ه برگرده و كارو شروع كنيم.  جمعه كه شروع كارمون بود خيلي هول كردم اخه تمام موضوعاتش جديد بود اما امروز دلم يكم قرصه هي به خودم ميگم فكر كن ميتوني فكر كن ميتوني  بجز من سه نفر ديگه هم اينجا شروع به كار كردن، دوتا دانشجوي علوم كامپيوتر و يكي مدير برنامه.. اخر هفته بينهايت شلوغي داشتم طوري كه نفسم بند اومد. كاش ميتونستم بنويسم. جمعه روز اول كاريم بود و هنگ بودم. شب رفتيم خونه سوفيا و كشك بادمجون و شله زرد پختيم و خورديم و سنگين شديم و همونجا خوابيديم.  شنبه تو راه برگشت از خونه سوفيا با جاناتان رفتيم خريد و كفش و پيرهن خريديم براي كارم. بسكه غر زدم لباس مناسب ندارم.. اما خيلي خسته شديم.. سن كه ميره بالا سه ساعت خريد كردن هم ادمو جنازه ميكنه..  فلورين همكار سابقم عروسي كرد و عصر شنبه رفتيم جشن عروسيش. خوش گذشت، ديدن ادمهاي گذشته باعث دلتنگي كم رنگي م