Skip to main content

Posts

Showing posts from November, 2015

مثل ماستی که دیشب بستم و هنوز سفت نشده

۱-  یکی از شرکت هایی که به تازه گی با شرکت ما همکاری میکنه بعد  از یک مصاحبه  صوری  با آقایی به نام دیوید به من  پیشنهاد کار به عنوان آنالیست داده.  پیشنهاد یک قرار داد دو ساله بهم دادن با سقف حقوقی که بهشون گفتم. همه چی به نظر خوب میومد تا اینکه ما با فضولی فهمیدیم  رییس کنونی من داره سعی  میکنه با آشنا بازيی یکی از دوستان نزدیک خودش (آنیا) رو به جای رییس آینده من جایگزین کنه. آنیا هم سن و سال منه و یک آدم رییس مآب و دستوریه . حوصله ندارم داستانش رو بگم. اما چند روز باهاش کار کردم و چندان از هم کاریمون خوش حال نبودم . کاری که رییسم داره میکنه هیچ جاش به من ربطی نداره جز اینکه من حق دارم بدونم دارم به كدوم گروه منتقل ميشم و قراره با کی کار کنم. اینکه با  دیوید مصاحبه میکنم و بعد  از اینکه پیشنهادشون رو قبول کردم باید با  آنیا که ازش خوشم نمیاد کار کنم تقلبه. امروز باهاش در این مورد صحبت می کنم. حتا اگه من از این  آنیا  خانوم خوشم هم میومد باید به من میگفت که با آنیا  مصاحبه کنم نه با دیوید . البته حتما خودش هم نمی دونه تلاش هاش برای اینکه آنیا رییس اون جا بشه به ثمر میرسه

درباره مرزهای نوشتن

یک مکالمه ای داشتم با خودم در این باره که تا چه حد باید بنویسم . چرا نوشتن برای من همیشه یک نقابی داره که اون خود واقعی ام رو می پوشونه و من رو یک درجه نرم تر، شوخ تر، آسون گیر تر و خوش بخت تر نشون میده. معمولا از دغدغه هایی که پدرم رو در میارند نمی نویسم . از رابطه ام و جاهای سختش نمی نویسم. بیشتر از همه از نوشتن فکرهام و استدلال هام و نظراتم هراس دارم . حالا این هایی که تا حالا نوشتم چی بودن؟ تعریف کردن اتفاقات بعداز اینکه سختی شون بر طرف شد.. نوشتن احساساتم وقتی از فیلتر رد شدند و کم خطر بودنشون برای اعلام عموم ثابت شد. جاهای عشقولانه  زندگیم با ژان .   یک سری پست های هم داشتم که هیچ وقت منتشر نشد . پست هایی در مورد تجربه های دوران بچه گی .. در مورد اتفاقات بدی که برام افتاد.  در مورد عصبانیت ام از دست پدر مادرم. قبلا از دست خودم خوش حال نبودم که دفتر نوشته هام اینقدر خود خودم نیست - بخشی از منه .. بخشی که مثلا  اگه فردا تو روزنامه هم چاپ شد حالم بد نمیشه. به این فکر کردم که من چرا این طورم ؟ از چی خودم رو محافظت میکنم . از کجا این مرز و نقاب رو گذاشتم جلوی خودم و نوشت

Interview days

زندگی  در این چند روز شده مدام تاس انداختن و منتظر نتیجه شدن . رابطه ام با مگدا خیلی بهتر از قبل شده . یعنی  یک جورایی دارم میشناسمش. انگار که این آدم رو باید با صبر و سکوت و زمان آروم آروم فهمید. چون هیجانی نیست. اشتیاق ارتباط برقرار کردن نداشت تا مدت خیلی طولانی . اخیرا که با هم مصاحبه داریم اون همیشه یک روز زود تر میره وتمام سوال ها رو بهم میگه . یک جور بی ریایی ! جوری که آدم از سابین انتظار نداره . اصلا یکی از دلیلی که با مگدا میونه درونی ام بهتره اینه که سابین مدام و مدام تغیر میکنه. روز هایی که خوش حال اه با انرژی با همه شوخی میکنه و روز هایی که بد جنسه مسخره میکنه وبا یکی صمیمی میشه اون یکی رو به طور واضح میندازه بیرون .. خلاصه اون روی خودشو نشون میده. رویی که چندان برای من قبل اعتماد نیس . در عوض  مگدا کلا به  طور همیشه گی بر هم کنش یکسانی با محیط اطرافش داره . این طور راحت تر قابل پیش بینی تر و قابل اعتماد تره به نظرم.  این هفته دو تا مصاحبه دارم . دو روز پیش اولی اش رو رفتم و یک ساعت دیگه دومی شه . مگدا هر دو رو قبل من رفت و من میدونم که انتظار مصاحبه تکنیکال نباید داشت