Skip to main content

Posts

Showing posts from August, 2012

روز مره

دوست دارم حالا ز چیزی که بهش میتونم بگم روز مره بنویسم. از اول آگوست این برنامه رو دارم . صبح ها زود پا میشم ، ساعت ٦-٧ بعد اولین قطار رو میگیرم میام سر کار و تا ساعت ٤-٥ و بعضی  وقتا ٦ عصر میمونم آفیس. بعد میرم کلاس زبان. قانونش اینه که هر روز برم اما بسته به هجم کار هر روز دیر تر یا به موقع میرم . کلاس زبان روزانه به مدت ٣ ساعته . به نظر میرسه اگه آدم همین قدر روزانه آلمانی تمرین کنه بتونه در مدت مشخص سطح صحبت کردنشو  تغیر بده . من معلم ام رو دوست دارم و از این برنامه بسیار زیادی که برای خودم ساختم لذت میبرم. اینجوری اون ٧-٨ ساعتی که افیسم مجبورم بدو ام . اما حال روحم رو در مسیر های قطار میپرسم از خودم . تقریبا همیشه تو راه با خودم خلوت میکنم .. چون وقتی برسم خونه یک آدم خیلی خسته هستم که اصلا نمیشه باهام وارد مذاکره شد. خسته و خواب آلود که ساعت ١٠:٣٠-١١ دیگه خوابم برده.. پسره عبارت های جالبی برای توصیف من در اون دقایق پایانی داره. اما به صورت مودبانه ای میگه که من بد اخلاق میشم . در مجموع داره آروم و تند میگذره. امیدوارم که بتونم تا ١٠ روز دیگه تمومش کنم. یک فصل و نیم مونده و من کلی

تولدم

برای جشن میلاد خودم که باید در آفیس سپری بشه برای امروزی که بابام همیشه شاد بود از اتفاقش و صد بار برام تعریف کرد اون روزو .. سال ٦٣ صبح زود.. دوید اومد خونه از بیمارستان. آقاجون رو برداشت برد آرامگاه، خاک مادر بزرگش (مامان آقاجون) و اونجا بهش گفت که من به دنیا اومدم و دخترم و اگه آقاجون اجازه بده اسم مادرشو روم بزاره و آقاجون هم خندید ظاهرا و بعد اسم من شده طاهره . بابا فقط فکر نکرد که این یکم قدیمیه. من اسم خودم رو خیلی دوست نداشتم. بخاطر ط  دسته دار و هه  دو چشم . اما عیبی نداره میدونی هزار تا تفسیر میشه پیدا کرد برا دوست داشتن اسمم . یکیش همین اتفاق مهم که اسم من به یاد یک آدم خیلی عزیز انتخاب شده. برای خودم که راضی ام از خودم و به بیشتر صدا هایی که از ته وجودم میاد گوش میدم. برای تولدم برای مامان که هیچ وقت روز تولد م رو جا ننداخت و همیشه همیشه تو این سال ها بهم زنگ زد. من دوس دارم امروز برا خودم کیک بخرم و شمع فوت کنم. دوست دارم شیرینی بخرم ببرم کلاس زبان :)

ماهی گریز

گفتی که نترسم و بمونم . گفتی که همه تنهایی هام رو هم میتونم تو بغل تو جا کنم.. گفتی که نرو به خواب هات لبخند میزنم. به آواز خواندنت در حمام و به عادت کردن من لبریز از تردید ام لبریز از دوگانه گی آیا کسی امنیت زندگیشو فدای زل زدن تو  چشمان ترس هایش میکنه  ؟ آیا کسی حاضره از روی جزیره سبز امن اش  پاشو برداره و محکم بگذاره تو اقیانوس بی انتهای ناشناخته "اه ای یقین گمشده" "ای ماهی گریز "* بیا برگرد به حوضچه کوچک زندگی من *معلومه که از شاملو 

یک خبری بدم از خودم ها؟

مینویسم که بگم خوبم. راضی  ام آرامش دارم. بعد  مدت ها میتونم کار کنم بعد  روزهای متمادی اضطراب و نا  آرومی یک کلاس زبان هم از دیروز شروع  کردم به رفتن یک ساعت هایی هم میشینم در خلوت برای خودم مینویسم که این دلم سبک بشه آدم در زندگی بعد  از هوا به دوست خوب احتیاج داره. آدم باید قبل خواب مطمئن بشه که دلش آرومه آدم باید  پای قرار هاش با خودش به ایسته باید ها که میگم دستوری نیستن، چیزایی ان که اتفاق افتادن .. آرامش دادن و حالا اصل شدن شاید عمرشون تا  فردا باشه هر چند قرار شد به ماه بکشونیم. دیشب نا آروم خوابیدم یک خواب وحشتناک دیدم..گشنه ام بود چون .. اماامشب دیگه تصمیم دارم خواب خوب ببینم. و آهنگ ها دوباره برگشتن به ریتم قدیمیشون .. پیوست. دیروز یک اتفاقی افتاد تو مایه های آخر کتاب هری پاتر. اونجوری که یکی که تمام داستان یک نقش رو داشت آخرش کاملا نقشش عوض  میشه.. اهلش میدونن.. مثلا  مودی چشم بابا قوری .. یا خود اسنیپ تو شاهزاده دو رگه .. الان آروم ام . انگار که کتاب هری پاتر تموم شده.. (تا جلد بعدی ) ..دونستن بعضی  وقت ها آرامش میاره . من آرومم و به اون دسته از عزیزان ام افتخار میکنم که ا