توی سرما خوردگی و سرفه های آدم های ۴۰ سال سیگاری و خلط و سردرد و لرز و لوسی گم ام ..دارو دارم یه کیسه یک گزارش دارم که هیچ جور حتا مرگ هم نمیتونه تاریخ اش رو تغیر بده و خوش بختانه چیزی ازش نمونده، اما خوبی اصلی این گزارش اینه که حواسم رو از سرما خورده گی و تن درد پرت میکنه .. یک هفته مرخصی گرفتم . نشستم رادیو گوش میدم مینویسم .. آدمی زاد تنهاس. از اول تولد تا آخر مردن . هی حالا این راه رو با آدم های دیگه تقسیم میکنه. جفت میگیره.. عین پرنده ها..لونه میسازه.. اما عصر هایی که خورشید کش میاد تو آسمون خودش میدونه که تنهاست هنوز.. باید یکی از همین روزهای مریضی تنها برم خیابون . آرام قدم بزنم و نگران نباشم که چی قراره بشه .. باید یکی از همین روزها خودم رو بخاطر مهاجرت ببخشم. به خاطر اینکه مادر پدرم دلشون تنگ میشه . دل آدمی ...
دوست داشتن- نقطه نجات آدمی ست-