Skip to main content

Posts

Showing posts from October, 2015

اين روزهاي خوش رنگ

حياط خونه ما، كنار سطل اشغال ها !!! 

I feel so thankful

۲-  یک خبر کوتاه و عمیق و خوب . در دو ماه گذشته دو تا قرض تاریخی که گرفته بودم پرداخت شد . پول فروش یک زمین موروثی رو با چندین کلک و روایت و پنهان کاری با موفقیت  دریافت کردیم ( باورم نمیشه روابط در ایران در این حد  پیچیده اند) و به اضافه مقداری که با ژان جمع  کردیم به یک حساب سپرده ثابت به اسم بچه ها ریختیم .. و بچه ها سودش رو به صورت پول تو جیبی با مدیریت من دریافت میکنند! این یک موفقیت بزرگ در تاریخ خانواده محسوب میشه که هیچ کدوم از اعضاء هیچ وقت در طول این سالها یک حساب سپرده طولانی مدت نداشته اند ! من خیلی خوش حالم . خیلی زیاد.. که مغلوب بی پولی های مامان وقرض ها و مشکلات همیشه گی اش نشدم ..  چون که هر دختر خوبی باید اول مشکلات مادرش رو حل کنه و دل اونو شاد کنه ..در واقع مادرم باید بره خودش دل خودشو شاد کنه و قرض هاش رو بده .. من این کارو از سال سوم لیسانس تا چند ماه پیش براش کردم.. همیشه و همیشه .. اما هیچ وقت انگار این چاه مشکلاتش پر نشد که نشد .. حالا اصلا شاید اون این طور دوست داره که همیشه مشکل داشته باشه .. من چرا مزاحم شم ..خوش حالم که مغلوب احترامات بین فامیلی نشد

چس ناله های یک هیولا در مورد کار کردن

- حالا من انگار خیلی مگدلنا رو دوست دارم و از کنارش بودن لذت جهانی میبرم.. پاتریک (رییس ) دیروز عصر فرمان داد که هر دوی ما برای تیم یک شرکت زیر مجموعه رزومه بفرستیم چون اون ها در حال نیرو گرفتن اند.. ما چک کردیم اما در سایت اون شرکته خبری از اعلامیه کاری نبود.  چیزی که در این دنیای صنعتی حال منو رو خیلی بد میکنه اینه که مدام میبینم قبل اینکه یک موقعیت کاری رو به صورت عمومی اعلام کنن براش یکی رو پیدا میکنن. یعنی  رسما استخدام قبل از اینکه موقعیت شغلی در اینترنت اعلام عمومی بشه صورت میگیره. بعد  به طور  فرمالیته یکی دو هفته تو وب سایتشون به دروغ مینویسن که ما نیرو میخاهیم ودر حقیقت نمیخان و هیچ کدوم از اون آدم های بد بختی که با امید و آرزو رزومه شون رو میفرستن حتا ایمیلشون باز نمیشه .. من چقدر دلم برای اون ماه های بیکاری ام میگیره.. وقتی اون همه با شوق یا با غصه درخواست میدادم و مدام رد میشدم . البته که همیشه آدم میتونه دلیل محکمه پسند بیاره که چرا برای یک کمپانی اون کار بهتره اما من الان فقط میخام حرف خودم و بزنم و احساس خودم رو داشته باشم و به خودم حق بدم . به هر حا

ديشب كلا ٥ ساعت خوابيدم، همش هم كابوس ديدم..

امروز صبح ساعت ٧:٤٥ پريدم از خواب ، مسواك زدم، بدون صبحانه پريدم رو دوچرخه به مقصد دندون پزشكي. من ادم خوش دندوني ام ! از سال دوم ليسانس كه رفتم درمانگاه شريف يه چسه دندونم رو پركرد تا همين پارسال كلا دندونام خوب و خوش بودن. پارسالم خوب و خوش بودن اما ژان اصرار كرد برو چك كن. رفتم و حق با من بود، سالم! اما يك جرم گيري اساسي از دندونام كردن!  من از ادم هاي خوش شانس روزگارم در اين مورد.  امروز صبح در طرح چك اپِ عموميِ وجودم، وقت دندون داشتم.از ساعت ٨ تا ٩ گرسنه و بي وقفه زير بارون  به موازات يكي از بزرگترين پارك هاي برلين  ركاب زدم ،از دست ژان عصباني بودم كه شب تا دير وقت راجع به سه تا موضوع بنيادي از ساعت ١٠ تا ١٢ حرف زديم و من استرس گرفتم و تا ٢:٤٥ خوابم نبرد... هي ركاب زدم و هي ركاب زدم.. رسيدم؟! نخير، چون راهو گم كردم.  ساعت نه بود كه فهميدم نزديك افيس  ام و چقدر خوش شانس كه بطور تصادفي نزديك افيس پيدا شدم. وقت دندونمو با يك تماس عقب انداختم، با خجالت برا خانومه توضيح دادم كه گم شدم!!!و يك ساعت طول ميكشه برسم و نميتونم چون كار دارم..  تو راه به سمت افيس نون خريدم.  همه اينا

ديشب خوب و ارومي كه بعد سالها خواهر بزرگتر بودن تجربه كردم

  از ٢٠١٢ كه از امريكا برگشتم استار باكس نرفته بودم .. ديشب هم مجبور شدم چون کافه لازم بودم ..