بايد نقاشي بكشم. ميدونم كه تا وقتي ادم راجع بهش فكر ميكنه يا حرف ميزنه قبول نيست. بايد نقاشي بكشم. سواي خوب نبودنم، سواي اعتماد به نفس پايينم و خيلي اماتور بودنم. بايد نقاشي بكشم و اون سكوت رو پيدا كنم. سكوتش درست مثل كتاب خوندن و وبلاگ نوشتن و وبلاگ خوندنه. مثل اون بعد از ظهر كه براي خودت يه چايي ميريزي و خونه مرتبه و با حوصله ميشيني سرش. اين جوري كه من روحم رو پر ميكنم از مديااز فيلم از اينترنت از فيس بوك.. ميدونم همه اينو ميگند.. مسئله اين نيست.. من اون سكوت رو كه لابه لاي حرف هاي خاله و مامانت در يك بعد از ظهر معمولي كه هر دوشون دراز كشيدن وسط هال و بي وقفه حرف ميزنند رو ندارم.. اون لحظه اي كه از حرف هاي ديگران حوصله ات سر ميره و فرو ميري در خودت و يك ايده خوب مياد سراغت.. يك گرسنه گي دارم درست از روزي كه اومدم المان. به مرور زمان كمتر و كمتر شده ، الان از پار سال و سال قبل خيلي كمتره اما هنوز هست. اينترنت و فيس بوك و فيلم و سريال سريع اين گرسنه گي رو پر ميكنه اما حال ادم خوووب نميشه، حال ادم فقط پر ميشه. به خودم نمي گم اينا بدن .. مي گم يه جاي خالي هست كه تحمل سكوت رو نداره و
دوست داشتن- نقطه نجات آدمی ست-