Skip to main content

Posts

Showing posts from August, 2011

مای لایف

نوشتن به معنی گفتن اینکه من همیشه شادم و زندگی ام پر ازماجراهای شادو هیجان انگیزه.. نیست نیست  خدا که پنهون نیست شما پنهون نباشید..   زندگیم  چند روزه فرقی با یک دریای طوفانی نداره هه  اصلا این طوفان ایرین راست اومده تو مغز من    دیشب  رفتم خونه یکی از دوستای گی ام که شب طوفانی تنها نباشم خود آدمه  یکم رو اعصاب بود   (از  این مدلا که ۱۰ جور غذا پخته بود . بعد مثلا هی از غذا هاش تعریف میکرد..بعد تا  خواهش نمیکردی نمیاورد که یکم امتحان کنی..بدم وقتی یه  چیزی میاورد که بخوریم..وقتی چیزه داشت تموم میشد..هی میگفت وای وای تموم کردین چیزمو..بعد شروع  میکرد تعریف کردن از غذای بعدیش!!!! خلاصه  آدم پشیمون میشد ازخوردن ۱۰ مدل غذاش) هه غیبت کردم خالی شدم اما در مجموع بهتر از تنها موندن در شب طوفانی بود بعد نشستم اونجا برا خودم نوشتم . بعد از ۵ روز شروع کردم با خودم دوستی کردن خودم رو درک کردن الان بهترم اینجا تو این کشور دور بدون هیچ قضاوتی/ هیچ قضاوتی / با انجام دادن کارایی که یک عمر از انجامش پرهیز کردم  واقعا دارم زندگی "خودم" رو میکنم اون جوری ممنوع ی که باید می بود نفرت و خشمم از جن

طوفان ایرنه

مثل اینکه قضیه طوفان جدیه از ساختمون دانشجوهای اینتر نشنال ایمیل زدن که ازخونه بیرون نرید این آخر هفته حمل و نقل عمومی هم کار نمیکنه سرعت  باد خیلی زیاده و ممکنه به ۵۰ مایل بر ساعت برسه (مایل ازکیلومتر بزرگتره ) درخت ها رو میتونه بکنه اینا رو ول کن. من غیر از اینها حالم خوب نیست تنهایی آخر هفته و ۲ روز تو خونه زندانی شدن بی اینترنت رو ول کن از  خیلی چیزا فرار میکنم دوست ندارم بشینم ی ساعت با خودم فکر کنم دوست ندارم بشینم ببینم چمه شب ها هم خوابم میاد ولی نمیتونم بخوابم خودم اینو ربط میدم به رفتن هم خونه ای هام و تنها شدنم . بلاخره درست حسابی اینجا حالم برا بار اول بد شده از تنهایی میترسم .. بدم میاد.. تو تنهایی خودم رو گم میکنم ..  تنهایی اصلا منظور بی دوستی نیست. بلکه بی انسانیه از وقتی بچه ها اسباب کشی کردند من شب ها خوابم نمیبره خب  فکر کنید آدمیزاد (که من باشم ) ۱۸ سال با پدر مادرش زندگی میکنه بعد ۷ سال تو خواب گاه با هم اتاقی هاش. گاهی با ۵ نفر تو یک اتاق . بعد هم میره برا بار اول تنها زندگی کنه میبینه دپرس شدید. بدم که دوست پسر پیدا میکنه روزایی که دوست پسر نیست شدیدا تنها میشه .

میخام اینجا یک چیزی از عمق ته وجودم بگم که سطحی نباشه .. چزی به ذهنم نمیرسه ولی

خوابم میاد .. پس خلاصه امروز رو میگم صبح با فرزانه حرف زدم. بعد از ظهر تو یک برنامه ای که برا ورزش بانون تدارک داده شده بود شرکت کردم که خوش بختانه ورزشی در کار نبود ..  همه آدم های شرکت کننده زن های ۴۵-۵۰ ساله به بالا و تنها بودند .. باهاشون حرف زدم.. همشون اومده بودند یک جایی با هم معاشرت کنند و جفت پیدا کنند برا ادامه زندگی دلم اونقدر گرفت صورت هایی که چین خورده بودند ، موهای کم پشت. هیکل های چاق . و از همه واضح تر، احساس تموم شدن سال های جوونی و شادابی .. با یک خانمی که از مامانم بزرگ تر بود یک عالمه حرف زدم .. یک سری شون لزبین بودند . یک سریشون مادر تنها بودند (سینگل مام ) و یکسری شون از شوهرشون جدا شده بودند . بقیه آدم های جهان که پارتنر دارند مشغول زندگیشون بودندن لابد . که یکشنبه بعد ظهر مونده بودند خونه.. این برنامه ها رو چجوری پیدا کردم؟ کلا میگردم تو اینترنت بعد هر چی پیدا میشه  پا میشم لباس خوب میپوشم و بدون تردید و غم از اینکه همراهی ندارم از خونه میرم بیرون. قانونش اینه که هر چی خونه بمونی هیچ اتفاق تازه ای نمیفته .. دیشب حتا اینترنت هم نگشتم.. همینجوری پوشیدم رفتم سینمای

پوزش می تلبیم

من نیم فاصله رعایت نمیکنم. غلط املایی زیاد دارم. سر هم و جدا نویسی رو رعایت نمیکنم بیشترش به خاطر اینه که از نرم افزار های بهنویس  یا گوگل واسه نوشتن استفاده میکنم.  و تایپ فارسیم خوب نیست  املای بعضی کلمه ها رو بلد نیستم اما خود کلمه رو دوست دارم استفاده کنم، حوصله ندارم اینترنت کنم درستشو پیدا کنم بعد هول هم هستم. تا مینویسم دلم میخاد برسه به دستشون  ..نمیشینم درست بخونم یه بار ویرایش کنم..  آدم بدی نیستم ولی..  دلم نمیخاد زبان فارسی به خطر بیفته  شما ایرادات رو بگین :) 

تصمیمی برای همه فصول

تصمیم می گیرم  تصمیم گرفتن رو دوست دارم  هر تصمیم جدید  فارغ از اینکه اجرا کنمش یا نه  به من شوق شروع میده  وقتی حالم بده ازکاری که کردم..  تصمیم می گیرم که دیگه اون کار رو نکنم  حالم بهتر میشه  لا اقل یکمی امیدوار میشم که  دفعه بعد این اشتباه رو نمی کنم 

با اعصاب قوی تشریف بیارین امریکا درس بخونین

یک عصبانیت شدیدی رو تجربه  کردم که نگو.. شمام اینجوری میشین وقتی کامپیوتر احمق میشه؟  امکاناتی که اینجا تو این گروه به دانشجو ها میدند افتضاحه  هیچ کس کامپیوترنداره  همه لپتاپ خودشون رو میارند.  من نیاز داشتم به مانیتور بزرگ تر از لپتاپ ..کی برد و موس  مانیتورو  به زور گرفتم . موس و کی برد رو پیدا کردم تو اشغالای آزمایشگاه !!!!  بعد موسم از اون قدیمی ها بود که رول داره زیرش و هی یه  جا گیر میکنه دیگه نمیره. اول دبیرستان که بودیم از اون موس ها داشت مدرسه .. میشه حدود ۱۳ سال پیش تو ساری ! کی بردم هم از موس قدیمی تر، خیلی قدیمی، روش کثیفی  بسته بود .. همه کلید هاش رو در آوردم بردم خونه شستم که بشه روش انگشت گذاشت  اینا  رو از خودم در نمیارم به قران . این امکاناتیه که به من درکشور امریکا در  دانشگاه پنسیلوانیا در یک گروه مشهور دادند. الان شما بگین خودش رفته خارج دوست نداره ما  بریم  دوست دارم شما برین جایی که موس و کی بردش اینهمه نره رو اعصابتون اخه  دو  ماه و نیم باهاشون روزگار سر کردم ..بعد امروز همین فکستنی ها هم کار نمی کردند . همون موقه ای که کار بانکی آنلاین  داشتم .. رفتم به "م

حال دل با تو گفتنم هوس است

دیشب دوباره رفتم اونجا. دخترک داشت میرقصید  لیوان شیرین قرمز نوشیدنیش تو دستش بود..  لباس هاش همه پسرونه .  بی هیچ حرفی رفتم باهاش رقصیدم  یادش بود منو  گفت پایین دیدمت برای من زیادی خوب بودی  حرف زدیم  خندیدم .  بوسیدیم  گفتم بیا یه قدمی با هم بزنیم  گفت تصمیم با تو . من پایه ام  سکوت کردم  با خودم فکر کردم مرد زندگیم  بهونه ی من برار فرار از این واقعیته  بی هیچ حرفی به خودم زل زدم.  دیدم که هنوز ته وجودم میترسم .. شرم دارم ..  ته وجودم میخام که باور کنم این طوری نیستم،  حسی به هیچ دختری ندارم  اما همچنان خواب میبینم   هم چنان پای ثابت فانتزی هام زن ها هستند  چشمام رو بستم.  بی هیچ فکری  به دخترک گفتم بیا با من  * تمام مدت سبک بودم..  بدون شرم بدون احساس گناه نسبت به مرد  بدون ترس.. * زود تر از من بیدار شد  صبح  تشنه بود  من نیمه بیدار بودم  تاکسی گرفت  خداحافظی کرد  رفت  بکارت من رو  با خودش برد  *  همه دی شب رو  برای مرد نوشتم  * خواب دیدم  همه حیوانات وحشی جنگل  در قفس بودند  کسی در قفس ها رو باز کرد  و همه حیوان ها وحشیانه اسب ها  خرس ها  همه آزاد ، خشمگین  وحشیانه میدویدند  * پ.

عاشقانه

دامن های کوتاه من  از شیطنت نگاه های  تو  خالی اند   شنبه صبح های تو  از هیاهوی بیدار کردن های من  

اصلاحیه

دیشب با دوستمون خیلی صحبت کردیم و خیلی پیاده روی کردیم تو شهر . وسط حرفهاش ازقان کرد که منظورش از "ایال " همون دوست دخترشه. اینو که مینویسم حس بد فضولی تو کار دیگرون بهم دست داده  اما برا اصلاح پست قبلی که گفتم ازدواج کرده .. لازم بود اصلاح کنم

تصادف

-دو روز پیش نشسته بودیم تو سالن با نوریا ناهار میخوردیم. یهو دیدم یکی به من زل زده و میگه. ااااا تو اینجا چیکار میکنی!! رو قیافه ادمه تمرکز کردم. آشنا بود.. قبل اینکه یادم بیاد کیه و استدلال کنم.. دهنم باز شد و گفتم اه نوید دیانتی .. این تویی؟ و بعد هیجان از خودمون در کردیم و این حرف ها ... نوید فک کنم سال ۴ام کارشناسی اومد اینجا . شایدم سال پنجم.. خلاصه که خیلی وقت بود ندیده بودمش .. دانشگاه میشیگان محل خدمتشه و اومده فیلی برا یک سامر اسکول. گفت ۲ هفته است اینجاست وشهر رو ندیده وجمعه برمیگرده. بعد هم قرار شد ببرم شهر رو نشونش بدم. چون که من الان اینجا رو باید بیشتر از بقیه آدم ها بشناسم دیگه !!! میگفت خانومش دکتری هاروارد قبول شده و خودشم داره تلاش میکنه برا پست داک بره بوستون.. (این یعنی دوستمون متاهل شده بود ..هیه ..خوشحال شدم ) ای دنیای کوچیک.. چقد ما تو اتاقمون سال سوم حرف میشنیدیم پشت سر این آدم.. هم اتاقیمون دل بهش بسته بود اخه ..هی میومد ازش هر روز تعریف میکرد... اشک میریخت .. اه و ناله میکرد.. . یه  جورایی دهنمون سرویس شده بود .. هئی ..چه زود گذشت .. یه  ده دقیقه دیگه میریم با

دو روز در بوستون

الان نشستم تو آفیس و یک یاداشت محبت آمیزی از یک فرد ناشناس دریاف کردم که گفته دلش برام تنگ شده سر صبحی نیشم باز شد . فک میکنم کار نینا همون دختر کارشناسیه است که با دیگو تابستون کار میکنه اهم. از سفر بگم. من رفتم دیدن بوستون ودوست هام.  موفق به دیدن چند تا شون نشدم و چند تا دوست تازه پیدا کردم .. شنبه ظهر تا رسیدم ترمینال نیما اومد دنبالم. با هم رفتیم یک ناهار هندی نا محدود خوردیم. نیما بزرگ شده بود نسبت به ۴ سال پیش .. نیما و محمد هم خونه اند. اما محمد رفته بود ایران . من هی فک میکردم اه ه همه آدم های جهان به هم وصل هستند که ..خونه نیما خیلی نزدیک به دانشگاه هاروارد بود .. پیاده میشد ده پونزده  دقیقه بعد ناهار از تو محوطه هاروارد رفتیم خونه نیما .منطقه هاروارد اصولا اروپایی بود از نظر معماری، انگار که داری تو یک دانشگاه مثل برلین قدم میزنی، ساختمون های قشنگ با اجر های قرمز. به یاد شریف که  اجراش قرمز بود.. عصر رسیدیم خونه و من از شدت خستگی یکی دو ساعت خوابیدم. شب نیما به مناسبت تولدش دوستانش رو دعوت کرد دور پل هاروارد جم شن. نمیدونستم تولدش همین روزا بود.. پل هاروارد. (میگن صحنه آخر ف

باز آمدیم

برگشتم خونه  اتاقم صدای موش میده  مطمئنم ی جایی همین دور و بر موش هست، ۲ تا شون تو آشپز خونه افتادند تو تله  خسته ام در حد زیاد .. اونقد که جون ندارم تعریف کنم چجوری بود سفر  همش خیلی خوب بود اما فقط ۷ ساعت راه تو اتوبوس خیلی کسل کننده بود  حالا فردا مینویسم همه چیو  گفتم لا اقل به اینجا اعلام کنم که برگشتم  چون وقتی اومدم خونه از پسره خبری نبود تو اینترنت  ایران هم نصفه شب بود .. نمیشد  زنگ زد..  هیچ کی نبود که اومدنم رو باهاش قسمت کنم.. براش تعریف کنم چه خبر..  خسته ام و دلم میخاد حرف بزنم  میخوابم فیلن.. فردا یک سری از جزییات سفر به همراه عکس اینجا منتشر میشه  منتظر باشید