Skip to main content

Posts

Showing posts from January, 2016

دانه دانه تان

تو قطار نشسته ام به سمت غرب برلين ميرم، با ژان قراردارم كه يك خونه ببينيم. خونه بزرگتر با يك اتاق اضافه كه ژان وسيله هاي جديد كه خريده رو توش جا بده! (يك ورزشگاه كوچك داريم تو اتاق خوابمون الان) و البته لباسهامونو توش پهن كنيم. كه هميشه بند لباسمون وسط خونه است. من كه مسئول اينم بشورم و پهن كنم! تا هفته ديگه كه نوبت شستن سري بعدي رسيد لباسهاي قبلي رو جمع ميكنم از روي بند.  به ياد دوستام هستم با اينكه ازشون كم خبرم .. اخيرا شايد هر سه چار ماه باهاشون صحبت ميكنم اما روزانه و دائم تو زندگي من با خودم و تو سرم هستن! به عكساي دوقلوها تو موبايلم نگاه ميكنم ياد فرزانه ام.. صبح ها با دوچرخه از يك پل خاص كه رد ميشم ياد فاطمه مي افتم و ناخون هامو كه لاك ميزنم ياد النازم. روزانه  از اون ٤ تا همكلاسي ام هم جدا  نيستم.. باور كردني نيست اما هركسي كه قلبم رو لمس كرد تو سرم و با منه.. حتي مردهايي كه باهاشون در ارتباط بودم.. از يك خيابوني رد ميشدم خيلي شبيه تهران بود .. من رو پرت كرد تو روزايي كه مرخصي تحصيلي گرفتم تا به زندگي احساسيم سروسامون بدم.  اين روزها به ياد لحظه هاي خوابگاه ام . براي بي خيالي

سلام به روز های خوب آینده

ديشب يك پست طولاني نوشتم درمورد پزشك زنان ! اما قبل انتشارش همهش رو با يك اشتباه احمقانه پاك كردم .. پووووف اومدم بنويسم كه دارم ميرم سر كار، فكر نميكنم به جلسه روزانه برسم . یه جوري سرم سبكه!  تعداد كارايي كه ريختن رو سرم اونقد زياده كه نميخوام بهشون فكر كنم.. دو هفته ديگه ددلاين دارم و هنوز داده ها دستم نيستن كه ازشون گزارش بسازم! براي اين گزارش بايد ١٣ تا جدول بسازم. هرجدول مال چند تا كشوره و بايد اطلاعات خريد مشتري ها رو به جدول دليل خريد هاي انجام نشده وصل كنم. در تئوري سرراسته اما در عمل فقط از دوتا از ١٣ تا اطلاعات كافي در اختیار دارم. رسیدم سر کار برای خودم چایی ریختم ... داغی چایی حواسم رو پرت میکنه.. حالم خوش نیست . کاش یک نفر این امنیت .. این زمین سفت رو به زیر پای من بر میگردوند. هنوز حتا فکر سفر به ایران حالم رو بد میکنه. درست یک سال و ۴ ماهه و تصمیم هم ندارم که حالا حالا ها برم . به ایران و آدم های فامیلمون که فکر میکنم احساس خستگ گی میکنم. احساس رهایی از اینکه اینجا برای خودم خونه و شریک دارم و از همه  اون ها دورم.. هنوز در تراپی ام و هنوز در مسیر یاد گرفتن فکر

صبح امروز كه مجبور شدم بدون دوچرخه بيام سر كار

افيس نوشته

١-امروز یک جوانی اومد بشینه پشت میز خالی کنار میز من . پرسید کسی میشینه اینجا ؟ من هم به زور با دهن بسته و تکون کوچیک کله ام گفتن نه و بی اعتنایی  ام رو بهش نشون دادم . آقای جوان هم وسایلش رو گذاشت و رفت.  چند ثانیه بعد  رییسم -كه سه رديف اونورتر روبه روي من ميشينه- بهم مسیج داد  که میدونی کی کنار دست نشسته؟ منم با شیرین زبانی گفتم در حال حاضر هیچ کس. خندید (با اسكايپ) و گفت جدا از شوخی این آقا رییس کل کمپانیه و خوبه خجالت رو بزاری کنار و بهش سلام کنی ! من براش اسمايلي يخ زدن فرستادم!  آقا کلا سی و چند ساله به نظر میرسه و سنگ بناي كمپاني رو ٥ سال پيش خودش گذاشت. کمپانی ما در حال حاضر در ٢٩ كشور سرويس انلاين ارائه ميده. يعني خيلي موفق در مقايسه با ساير استارت اپ ها! و اون ادم سي وچند ساله رئيس كل ماجراست. اقا اومد وسايلش رو جمع كرد داشت ميرفت  با ادب و لبخند گفتم اينجا كلا كسي نميشينه! گفت بقيه وسايلم اونوره .. و رفت اونورتر نشست! باخودم فكر كردم اولين باره يك ادم پولدار صاحاب كمپاني ميبينم. انتظار نداشتم اينقدر جوون باشه. بعدش ياد نيمچه چشم غره اي كه بهش رفتم افتادم و خنديدم :))) ٢-

صبح يك شنبه اي كه به تماس با سفارت گذشت.

این روز ها حال و هوای من کمتر شبیه بودن در یک خانه تابستانی است. الان ۴ دقیقه است که منتظرم خانم اپراتور سفارت فرانسه در تهران گوشی رو برداره و به ۲ تا سوال من جواب بده. اعصابم  خورده از اینکه کوچک ترین کارهاي مربوط به ويزاي بچه ها رو باید خودم انجام بدم.  از اینکه  باید مرز بندی کنم و هیچ کمکی از ژان نگیرم  . کلا تماس با یک جایی مثل سفارت برام مثل کندن کوه میمونه. انگار میخام فرار کنم از هر چه کار اداری مربوط به خروج از ایرانه. لعنت به این ترس ریشه زده در عمق وجود ايراني من.  در مورد پاسپورت تحقیق میکردم تا ببینم شرایط لازم رو دارم یا نه.. همینطور با ترس و لرز. دوستم ازم پرسید آیا اگه تو سوئد  به دنیا اومده بودی و بزرگ شده بودی هم همین جور ترسان لرزان دنبال گرفتن حقت میرفتی ؟ دوست من گرفتن پاسپورت رو حق هر آدمی میدونه که واجد شرایطه!  آیا من اصلا این رو حق خودم میدونم که چون شرایط دریافت پاسپورت رو دارم برم درخواست بدم. جوابش اینه : نه . اونا دارن به من لطف میکنند. بله آدم که به صورت امروزی و روشنفکرانه همه رو برابر میدونه و سیاه وسفید و زرد و سبز نمیکنه سخته براش یک تماس بگیر