از اون روزاییه که هیچ کنترلی روی مغزم ندارم..از اون روزاییه که از صبح مس گریه کردهها پا شدم.. چرا بابا ساعت ۶ زنگ زد بیدارم کرد؟ این آدم کی میخواد بفهمه که من حق دارم ساعت بیدار شدنم رو خودم تعین کنم؟ همیشه همین بوده..از وقتی خیلی کوچیک بودم.. هروقت دلش میخواست بیدارم میکرد. با سرو صدایی که آدم یهو از ترس میمرد.. اما اون نمیفهمید.. فقط هوار خوشیش بلند بود که پاشین دیگه.. بسه.. تهران یا زنجان که بودم(بیشتر زنجان) سر صبح زنگ میزد به قول خودش بیدارم کنه به کارم برسم.. منم ساعت ۳-۴ صبح تازه کارامو رسیده بودم و خوابیده بودم.. مثل همیشه وقتی میخوام خشم بی دلیلم رو رو بابا خالی کنم..اون یکی من شروع میکنه دهنمو با سرزنش سرویس میکنه..من نمیفهمم کی میتونم حتا عین آدمای غیر منطقی راحت عصبانی بشم؟؟؟؟ امروز هیچ کیو دوست ندارم.. بابا رو دوست ندارم، هم کارامو دوست ندارم.. ترجمهٔ فوری الهه که یک هفتس بهش دست نزدم رو دوست ندارم.. چقد عذاب وجدان دارم..بخاطر این کار الهه..اینکه اینهمه عادت غذا ییم تغییر کرده رو دوست ندارم.. دارم خفه میشم بسکه وقتی گشنم نیس غذا میخورم.. در کلّ بعدم میا
دوست داشتن- نقطه نجات آدمی ست-