Wednesday, October 28, 2009

در ادامه باید به کار ۲-۳ روز اخیرم یه اشاره بکنم..خب.. فقط فکر کن چقد استاد آدم میتونه دوست داشتنی باشه.. هی‌ بگه "به خودت فرصت بده..نگران نباش.. عجله نکن..":) ..منم بی‌جنبه..در نهایت من و ایزینگ مدل با هم کنار اومدیم، فک کنم مثل همیشه من سخت گرفتم.. اون همه کار لازم نبود.

میدونی‌ همیشه چه پروسه یی در مورد من تکرار می‌شه؟ وقتی‌ یک کاری دارم که انجام بدم فک می‌کنم که باید همهٔ همهٔ جزئیات رو در نظر بگیرم همهٔ محاسبتو دقیق انجام بدم.. بعد برا خودم کوه می‌سازم، بد هم یه پروسهٔ خود آزاری رو شروع می‌کنم که: تو بی‌ عرضه ترینی، چقدر طولش میدی.. چقدر بی‌ سوادی.. اینارو همکلاسیهای ترم ۵-۶ کارشناسیت خوب میدونستن!! خر سالت شده هنوز نمیتونی‌ مثل آدم درس بخونی‌!!!

بعد یک عالمه خود تنبیهی، بالاخره ۶۰-۷۰% کار رو انجام میدم..میرم سر جلسهٔ امتحان می‌شینم یا میرم شروع می‌کنم گزارش دادن..و ۹۰% مورد عاقبتش به خیر میشه! نمیدونم چطوری ولی‌!! این من همیشه از آینده یی که اون من سرزنشگر نشون میده، قصر در میره....


No comments:

Post a Comment