Tuesday, October 27, 2009

شروع تحصیل!

یکی‌ از سخت‌ترین کارهای دنیا اینه که آدم بعد مدت چند وقت بشینه سر درس.. یعنی‌ خیلی‌ وقت باشه که پشتش با د خورده باشه، دیگه وقتی‌ می‌خوای بشینی‌ یچیز جدید فرو کنی‌ تو سرت همهٔ کارها یی که تور زندگیت دوست داشتی‌ انجام بدی یادت میاد.. یهو خلاق میشی‌ ایده میدی تعطیلات چیکار کنی‌.. کجا بری..چه کلاسی اسم بنویسی‌..

من الان باید یک فصل کتاب مکانیک آماری رو بخونم.. مدل ایزینگ ! سخت نیس واقعاً.. اما من باید خیلی‌ باید زور بزنم...اینو به سمانه تقدیم می‌کنم که خوب میفهمه چقدر آدم خوابش میگیره وقتی‌ می‌خواد یچیزی "مطالعه کنه".. چقدر می‌خواد بپره بره،

این جور موقع‌ها وقتی‌ ۱۰ دقیقه تمرکز کردی باید خیلی‌ مراقب باشی‌ حواست پر نزنه نره.

"هیس هیچی‌ نگو .. کاریش نداشته باش.. بذار بخونه..."

نمی‌خوام وبلاگ بنویسم، اما می‌بینم که هر روز از صبح تاشب دارم با خودم حرف میزنم.. سمانه من هیچ وقت موفق نمیشم مغزمو از فک کردن باز به ایستانم! چاره یی نیست من خلق شدم که اینقد اذیت کنم خودمو. خوب پس مینویسیم..چند نکته:

۱-بین.. هر وقت حوصلت نگرف نخون..

۲-من باید باید امروز اون فصل رو بخونم، بهت قول میدم!

۳-این هم اتاقی من (جینگلی) از صبح میاد کار می‌کنه، ظهر نیم ساعت میره ناهار، باز میاد تا عصر کار میکنه، بنظرت چطور؟؟

۴- یادته بعد از ظهر روز دفاعم بهت گفتم که من ترجیح میدم بیو فیزیک کار کنم تا اینکه برم تور ده‌ زندگی‌ کنم؟... غلط کردم، حرف مفت زدم! من ترجیح میدم بشینم نون بپزم واسه ادامهٔ زندگی‌ تا اینکه بشینم ایزینگ مدل بخونم!!!!

۵-دوستت دارم..

۶-میدونم بدون من بوفه برات معنی‌ نداره! دلت رو بیار پیش من ، اینجا بوفه نداره اصلا!


No comments:

Post a Comment