Skip to main content

Posts

Showing posts from July, 2010

روزهای خوب

آخیش بالاخره هم اتاقی هام اومدند. الان من ۲ تا هم آفیسی آلمانی بسیار آروم دارم که سکوت اتاق رو به هم نمیزنند و میتونی‌ فک کنی‌ تنها نیستی‌.. فقط بدیش اینه که دیگه نمی‌شه گوزید تو اتاق. احساس می‌کنم آروم آروم زندگیم داره فرم جدید به خودش میگیره. سیستم کارم، خونه ام، زندگیم، فکر کردنم همه چیم عوض شده. حس می‌کنم طول میکشه تا به سیستم جدید عادت کنم. به اینکه روزا تا از برلین برسم سر کار ساعت شده ۱۲ و تا به خودم بیام ۳ عصره به اینکه چگهد در این سفر کاری هفته گذشته خوش گذشت بهم. چقد شنا کردن تو دریاچه چسبید. چقدر قایق سواری آروم بخش بود. من چه روزهای خوبی‌ دارم اینجا. دلم تنگه و خوش. مریمممم منتظرم مثل چی‌.. بده خبر رو دیگه..

داد گاه خودم

دوستان من همه اون‌هایی‌ که ازتون بی‌ خبرم، کم خبرم یا قول دادم به زودی بهتون زنگ بزنم یا باهاتون چت کنم. من خوب تر شدم. آروم هستم. جدال‌های داخلی‌ کم تر شده. به مدت ۳ روز میرم اجلاس سالیانه سران مهم گروه خودمون در یک هتلی در شمال برلین. پوستر ارائه می‌کنم. دوستان من. میدونید که من چه جوری هستم. کلّ زندگیمو دیدین شما. الان در این داد گاه خودم رو گذشتم در جایگاه تبرئه. شما‌ها هم قاضی. شماها وکیل مدافع، خودم شاکی‌. فقط از همه شما عزیزان می‌خوام به اندازه همیشه به من اعتماد کنید. از خودم خواهش می‌کنم دست از پیش داوری برداره و هیچ تصمیمی نگیره. از خودم خواهش می‌کنم فقط سر سوزن اعتماد کنه. دوستان من، دلم برای تک تکتون تنگ شده. الان باید برم. باز هم از اینکه نگران من نمیشید و به من این دلگرمی‌ رو میدید که همه چی‌ درست می‌شه، ممنون. ختم جلسه.

من تازه، من گرم

از این روز‌ها دچار سر گیجه ام از این روزهای بارونی‌ آفتابی قاطی پاتی سرم گیج میره یهو به خودم میام میبینم نمیتونم بشینم سر جام. یهو از خودم میرم.. غرق میشم.. گم میشم حالا تو این هیری بیری باید پوستر آماده کنم. تماس اومد پوسترم رو دید گفت همهچیزش خوبه، اینگلیسیش افتضاحه! یه جمله درست به کار نبردم خیر سرم!!! شادم یه جوری. غم دارم هزار جور. مواجه شدن با نبودن تو یک آرامش عمیق داشت. من زنده موندم و دیدم که دنیا بدون تو سر جاشه! مواجه شدن با نبودنت هزاران غم داشت.. هزاران لحظه که منو هی‌ میبرد و می‌‌آورد .. احساس می‌کنم حالا دیگه بخشی از من از توی من در اومده. بخشی که گرمه و تپنده است. بچه ی‌‌‌‌ ثانیه هاییه که بدون تو سر شد.

?!

سکوت محض هستم. نمی‌دونی چی‌ می‌گذره در من. زندگیم به دو بخش تقسیم شده، وقتایی که تنها هستم ، وقتایی که تنها نیستم. تحمل تنهایی‌ مثل تحمل خفقان می‌‌‌مونه، مثل تحمل بغضه.. الان درست ۶ روزه که شبها بیشتر از ۴ ساعت نمیتونم بخوابم. نمیتونم خوابیدن رو تحمل کنم. وقت‌هایی‌ که تنها نیستم . شادم..

I have done with it.

خوبم از خودم دورم. احساس کسی‌ رو دارم که بر بلندای جهان ایستاده. احساس می‌کنم یک آدم تازه هستم در برابر یک دنیای بزرگ تازه. کشف هستم و سکوت. درک هستم و آرامش. خوبم. تمام ذرات وجودم از تو دورند. تمام روز‌های با تو بودن دورند. تو دوری. برای تو غمی ندارم. برای رفتنت از دنیای خودم غمی ندارم. برای تو بهترین را می‌خواهم. چونان دوستی‌ دور. با خاطراتی آرام و کدر. من حس یک دختر تازه بالغ را در یک غروب تابستان دارم، ما بین درختان خوب جنگل‌های شمال.

نشانه‌های الهی ۲

از نشانه‌های آدم‌های خوشبخت این است که دوستان خوبی‌ دارند، نه.. یک دوست خوب ‌ دارند که میتوانند در کنار او نگران قضاوت او در باره خودشان نباشند و تمامیت خویش را با او در میان بگذارند. من امروز برای بار هزارم از روزی که تو را در آن نماز خانه خوابگاه دانشگاه زنجان در حال الکترو دینامیک خواندن با زهرا دیدم احساس کردم که آدم خوشبختی‌ هستم. مرسی‌ که یک گوش بزرگ بی‌ قضاوت حامی‌ هستی‌ در زندگی‌ من. مرسی‌ که همیشه میتوانم با تو حرف بزنم.. هر حرفی‌.. مرسی‌ که همه کارهای اشتباه مرا میبخشی و خیالم رو راحت میکنی‌ که دنیا برای تجربه است و برای هیچ تجربه یی مجازاتی در کار نیست. پ: این نوشته را چند بار بخوان، حالا حالا‌ها کسی‌ اینقدر از تو تجلیل نخواهد کرد..

Yesterday

در تمام اون مدت اون جور خیره نگات می‌کردم که یادم نره چقد دلم قراره برات تنگ بشه. دیروز به طرز غم انگیزی هوا گرم بود، ۳۹ درجه. داشتیم خفه میشدیم تو آفیس. کارام رو انجام دادم. رفتم ایستگاه راه آهن مرکزی دوچرخمو که اونجا گذشته بودم بر دارم. بئاتریس رو دیدم. گفت امشب تو دانشگاه قراره آدم‌ها سالسا برقصند دوست داری بری تماشا..؟ معلوم شد منظورش از دانشگاه درست جلو در خونه منه. گفتم باشه. با هم رفتیم دوست پسرش رو گرفتیم و رفتیم سالسا تماشا. (با لهجهٔ مازندرانی بخون.) خوشم اومد از رقصش دوست دارم یاد بگیرم. من کلا جنبه ندارم تو این دنیای کبیر، هرچی‌ میبینم دلم می‌خواد. خلاصه به خودم وعده دادم به محض اینکه یه مدتی‌ با آقای کفتر کاکل بسر کنار هم بودیم، سیخ بزنمش بریم با هم سالسا یاد بگیریم.(معلومه کیه دیگه، سیامک از وقتی‌ ویزاش جور شده هی‌ برام کفتر کاکل بسر میخونه.. ) کی‌ می‌دونه کلا آخرش چی‌ می‌شه؟ منظورم آخر آخرشه. یه جا خوندم اگه من از این زندگی‌ جان سالم به در بردم روی سنگ قبرم بنویسید زکی؟! یه هم چین چیزی بود.. این آخر هفته کتاب "بازی آخر بانو" رو خوندم. همینجور کتابه رو مغ

نشانه‌های الهی

از نشانه‌های آدم‌های چس کلاس این است که وقتی‌ میخواهی‌ بهشان محبت کنی‌ هی‌ قبول نمیکنند و نشان میدهند به محبت تو احتیاج ندارند.

کندی

چیزی خونده بودم از وبلاگ لاله، درباره نهان خانه. تفسیر خوبی‌ کرده بود ازش. من موندم و حکایت آدمی‌ که نمیتونست دوست بشه، مگه اینکه نهان خانه جانش رو به دوستش نشون بده، و بد مثل خر پشیمون بشه. و هی‌ این کار رو تو زندگیش تکرار کنه. من الان یک عالمه حرف زدم. دوستای قدیمی‌ می‌دونن که صدام کلا تنش بالاس. و خیلیاشون شاکی‌ بودن که بلند گو قورت دادم. فک کنم همه حرفای امروزم با نرگس رو امیر از اون یکی‌ اتاق شنید. به جهنم. این به جهنم رو همون اول که شروع کردم به حرف زدن گفتم. الان حس می‌کنم تشنمه و کاش از اول حرف هامونو نمیشنید. یک جایی‌ تو دنیا هست به نام جایگاه انتظار‌های بر آورده نشده. تو زی‌زی‌گولو یادتونه دنیای اشیا گمشده بود؟! چقد اون قسمتش خلاقانه بود. من قول میدم ۶۸ % اشیا اونجا مال مریمه. .. از انتظار‌ها میگفتیم .. از خود خواهی‌‌هایی‌ که ادمیزاد داره. دیگه دلم نمیخواد برم خونه. دیگه حوصله ندارم وقتی‌ اون نیست برم. الان سمانه اینو بخونه باز از دستم عصبانی می‌شه.. ولی‌ من که دست خودم نیست.. من سکوت می‌کنم. قول میدم. در کنار ۲ تا قولی‌ که دیشب دادم. هیچی‌ نمیگم تا جایی‌ که بتونم. فقط

مرسی‌ خودم

عمیقا در این کنج خلوت داره بهم خوش می‌گذره. تفاوتی هست بین شب وقتی‌ مثل همیشه تمام مدتی‌ که خونه هستی‌ رو پای اینترنت میگزرونی با وقتی‌ که کامپیوتر رو خاموش میکنی‌، چراغ رو خاموش میکنی‌، پنجره رو باز میکنی‌، میذاری هوای خنک مرطوب بیاد تو، بوی جنگل رو بیاره.. و میشینی‌ توی پتو یک ساعت به زندگیت نگاه میکنی‌. تفاوتی هست بین این دو جور گذروندن شب. تو این شب‌های خلوت خنک تابستونی، یه لذتی میبری از کشف خودت.. درک خودت. درک نیاز هات، خواسته هات، و درک تضاد‌های وجودت. من بیشترین رشد رو در این لحظه‌های زندگیم کردم..احساس می‌کنم از خودم راضی‌ هستم. با خودم خوشم. از ته وجودم با خودم در صلح به سر میبرم. یعنی‌ در تمامی من هیچ درگیری نیست در این لحظه از شب. خوب اشکالی‌ نداره اگه یک مقداری غم باشه، اشکالی‌ نداره اگه کمی‌ عصبانیت باشه، یا احساس اینکه گور بابای آدم‌های دیگه. طاهره امشب مجازه. ذره ذره احساساتش از طرف خودش درک شده و احترام گذاشته شده. به خودش حق داده. کاری که سالهاست انجام نمیده. یادمه آخرین بار‌هایی‌ که کامل به خودم حق میدادم، حدود ۷-۸سالم بود وقتی‌ بود که مامانم دعوام میکرد، من میزدم ز

monday afternoon

الان یک بحث خوب با استاد داشتم. یک جاهایش خوب مثل همه بحث‌ها نمی‌فهمیدم چی‌ میگه، ولی‌ تجربه نشون داده این مساله بعدن حل می‌شه چون الان دارم کارایی‌ می‌کنم که روز اول هیچ هیچ نظری راجع بهش نداشتم. من دارم آروم آروم بزرگ میشم. دلم می‌خواد هر روز برم شنا، امروز کلاس ماساژ دارم اما دوست دارم برم شنا به جاش. تصمیم گرفتم از ترم بد به جای رفتن به کلاس ماساژ پول بیشتری بدم و خانوم استادمون ماساژ بده بهم. خیلی‌ بهتره. احساس می‌کنم که حرفی‌ ندارم. با هم به ترانه یی از خانوم گوگوش گوش میدیم. آغوشتو واا کن قلب منو در یاب برای خواب من ای بهترین تعبیر با من مدارا کن ای عشق دامن گیر

sunday night

هوا گرمه، تا یه لحظه پنجره رو باز می‌کنم همه جا رو حشره میگیره.نصفه شبه و من تازه از حموم اومدم خیس تو حوله نشستم. چند وقت دلم می‌خواد بشینم با دل خوش بنویسم. وقتی‌ آدم نمینویسه یا حالش خیلی‌ خوبه یا خیلی‌ بد. از اون روزی که قول دادم مسئولانه خودم رو شاد نگه دارم و غر نزنم کماکان موفق هستم. امروز رفتم دریاچه. من باید همین جا اعتراف کنم که دوستی با سحر عاقبت نداره. به من گفت پا شو برو تنهایی. ولی‌ اصلا تنهایی‌ خوب نبود، آدم حتما باید پایه داشته باشه. پا چه شلوارم رو زدم بالا و رفتم تو آب. دفعه آخر که اینجوری بی‌ پروا رفتم توی آب بدون نگرانی‌ خیس شدن روزی بود که کنکور کارشناسیمو دادم. ۸ سال پیش.. وقتی‌ برمیگشتم کنار هتل بزرگ شهر یه کنسرت بزرگ مجانی‌ بود، کلی‌ ملت جم شده بودن. دلم الکل خواست با سیامک. رفتم یه لیوان آب جو گرفتم. برلین یه آبجو داره که معروفه واسه خودش به اسم برلینیر پیلسنر. از همون گرفتم. نیم ساعت وایسادم تا ۲ تا آهنگ تموم شد. ۳ تا صفحه نمایش بزرگ با کیفیت عالی‌ پخش میکردن. دلم خواست کنسرت ایرانی بود. تو کشور خودم بودم. معنی‌ آهنگ‌ها رو میفهمیدم و همراه آهنگ میخوندم. حوصلم

از غوره تا حلوا

یک درخت انگور خواهم کاشت. برای تمرین صبر. شاید روزی از صبر زیاد شراب گیرم آمد. خانوم تاتایی میخواهد رها کند. و مثل یک آدم زنده زندگی‌ کند. خانوم تاتایی میخواهد به طور مسئولانه یی خودش را شاد نگاه دارد. قول بدهد که دست از غر زدن به جان آحاد ملت بر دارد. مخصوصاً دوست پسر گرامی‌ که بسی‌ از دست من در رنج است. وی این گزارش را در حالی‌ مینویسد که یک آب نبات چوبی کولا میمکد و چهار زانو روی صندلی‌ آفیس جدید نشسته است. وی میخواهد درست بشود. سالم بشود. مثل آدم درس بخواند و مثل آدم از زندگی‌ خوبی‌ که دارد لذت ببرد. باری، یک روز خانوم تاتایی در رختشور خانه خوابگاه دوستی را دید و در جواب احوال پرسی‌ گفت که خیلی‌ سخت است آدم در خارج زندگی‌ کند. دوست هم نه گذاشت و نه برداشت گفت خودت خاستی بیای، کسی‌ که مجبورت نکرد. الانم میتونی‌ برگردی، کسی‌ که مجبورت نمیکنه بمونی.. در آن هنگام بود که خانوم تاتایی به خودش آمد و دید چه بسا دوستانی که از غر‌های وی هیچ گونه حمایتی نمیکنند و چقدر مسئولانه با زندگی‌ رفتار میکنند. توماس عزیز میخواهد تا ساعتی‌ بعد با ما صحبت کند. فعلا ما برویم.