هوا گرمه، تا یه لحظه پنجره رو باز میکنم همه جا رو حشره میگیره.نصفه شبه و من تازه از حموم اومدم
خیس تو حوله نشستم. چند وقت دلم میخواد بشینم با دل خوش بنویسم. وقتی آدم نمینویسه یا حالش خیلی خوبه یا خیلی بد. از اون روزی که قول دادم مسئولانه خودم رو شاد نگه دارم و غر نزنم کماکان موفق هستم.
امروز رفتم دریاچه. من باید همین جا اعتراف کنم که دوستی با سحر عاقبت نداره. به من گفت پا شو برو تنهایی. ولی اصلا تنهایی خوب نبود، آدم حتما باید پایه داشته باشه. پا چه شلوارم رو زدم بالا و رفتم تو آب. دفعه آخر که اینجوری بی پروا رفتم توی آب بدون نگرانی خیس شدن روزی بود که کنکور کارشناسیمو دادم. ۸ سال پیش..
وقتی برمیگشتم کنار هتل بزرگ شهر یه کنسرت بزرگ مجانی بود، کلی ملت جم شده بودن. دلم الکل خواست با سیامک. رفتم یه لیوان آب جو گرفتم. برلین یه آبجو داره که معروفه واسه خودش به اسم برلینیر پیلسنر. از همون گرفتم. نیم ساعت وایسادم تا ۲ تا آهنگ تموم شد. ۳ تا صفحه نمایش بزرگ با کیفیت عالی پخش میکردن. دلم خواست کنسرت ایرانی بود. تو کشور خودم بودم. معنی آهنگها رو میفهمیدم و همراه آهنگ میخوندم. حوصلم سر رفت. دوچرخمو برداشتم و برگشتم. تو راه حالم سر جاش بود، ولی وقتی رسیدم چنان خسب عظیم مرا در بر گرفت که نگو. رفتم خوابیدم. تو تخت یه حال خوبی داشتم. گرمم بود، سرم رو که برمیگردوندم سبک میشدم و احساس تو هوا بودن میکردم. دلم هنوز سیامک میخواست. دیشب تا صبح با هم چت کردیم. شیرین بود.
میخوام برم خونه. فردا با توماس حرف میزنم و یک ماه بد این موقعه تو راه خونه خواهم بود، میخوام زودتر برم.. چرا باید دیر برم اصلا؟ مهم نیست که همش ماه رمضونه..
دلم برای سمانه تنگ شده، دلم برای هدا و آزاده و دوستای ساریم تنگ شده.
حوصله دوستیهای ایرانی اینجا رو ندارم. یک معیاری در من هست که کاریش نمیتونم بکنم. وقتی با یک آدم دوست میشم برای من اهمیت داره که درجه هوش طرف چقدره. چقد سرعت داره در گرفتن مفهومی که تو داری انتقالش میدی. دلم دوستای خودم رو میخواد که میتونم هرچی رو فقط یک بر براشون بگم و سریع برم حرف بعدی..
خوابم میاد، فردا این لپ تاپو میبرم که وسط کار آهنگ گوش کنم و شاید اینجا رو آپ دیت کنم.
دقت کردی چقد فعل در این نوشته به کار بردم؟
No comments:
Post a Comment