۱- دیشب خواب دیدم که بچه دارم. بچه خودم بود. گفته بودم همیشه خواب بچه های مردم رو میدیدم ؟ ۲- تایپ بدنه اصلی پایان نامه ام تمام شده . حالا باید بشینم ۲ جور ویرایش اش کنم مفهومی و تایپی . یک جوری راضی ام ازش، اما راستیتش فکر میکنم کار سختی بود . وقتی میومدم شروع کنم دکترا رو به تنها چیزی که فکر نکرده بودم سختی اش بود . وقتی پایان نامه ام رو ورق میزدم فکر کردم چرا من باید این کار به این سختی رو میکردم تو زندگی.. مردن بابا بزرگ ترین درسی بود که تا امروز تو زندگیم گرفتم . قدرو ارزش زندگی و آدم ها و چیز ها و کار ها کلا دیگه مثل قبل نیست. دیگه واقعا لازم نیست آدم کار های خیلی سختی بکنه تا از خودش راضی باشه به عنوان یک انسان . اونقدر زندگی معناش متفاوت شد.. من مثل قبل دیگه از خودم انتظارات بزرگ ندارم . واقعا میگم . وقتی گذشته خودم رو نگاه میکنم . وقتی میبینم چه موجود بلند پروازی بودم و الان توقع ام چه آرام شده . نه اینکه ناراضی باشم از راهی که اومدم نه .. حتا یک لحظه .. الان دیگه راه سخت ترین رو انتخاب نمیکنم.. راه سخت با نام بلند .. ۳- گاهی دل تنگ ، گاهی آرام . فقط همین امروز رو طی
دوست داشتن- نقطه نجات آدمی ست-