انگار مجبورت کردن باید فارسی تایپ کنی تا دستت روون شه ..اههههههههه ... یه غری دارم.. از دست خودم گاهی خیلی به ستوه میام ..قوانین سخت میگذارم. باورشون دارم تا انتهای وجود. ولی تهش که خیلی موفق می شم یهوعصبانیت خالص میشم از دست دنیا. این جوری شو دیده بودی؟ من کشور دیگه ای ندیدم اما المان رو دوست دارم. تو خیابون که قدم می زنم احساس غریب افتادن در یک کشور بیگانه رو ندارم. تو قطار که نشستم به مردم فحش نمی دم تو دلم. المان کشور امنیت منه. چنان به میزم تو افیس خو گرفتم که میتونم یه لکچر در باره احساس صمیمیت انسان با چوب ومحیط میزو کاکتوس و اتمسفرو .. و تاثیر ان در بازدهی کاری بدم. میتونم ساده بگم صب که میشینم پشت میزم الکی خوب میشه حالم.. خونه واقعیه .. انگار من سالها زندگی واقعی نکردم..سالها هی تمرین کردم.. هی منتظر شدم که الان بشه... کلید رو بندازم تو و در رو باز کنم و بو بکشم. الکی به اشپزخونه سر میزنم.. احساس میکنم خونه مراقب منه.. کارام اروم اروم پیش میره.. اگه نگم که دو هفته دیگه ارائه دارم و فشار اون رو نیارم وسط همه چی خوبه و انگار دلیلی نداره که چس ناله کنم.. شنا میکنم . مسئول این ش
دوست داشتن- نقطه نجات آدمی ست-