عکس از دریاچه وَن زی - برلین گیس - نامجو یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم خود را چو فرو ریزم با خاک در آمیزم و گرنه من همان خاکم که هستم یک روز سر زلف بلُندَت چینم، بهر دل مسکینم، اینم جگرم، اینم، اینم یک روزکه باشم مست، لایعقل و تُرد و سسست، یک روز ارس گردم، اطراف تو را گردم کشتی شوم جاری، از خاک بر آرم تو، بر آب نشانم تو، دور از همه بیزاری... دریای خزر گردم (هِی)، خواهی تو اگر جونم محصول هنر گردم، خواهی تو اگر جونم یک روز بصر گردم، یک روز نظر گردم، پانصد سر سر در گم... ای وای، ای وای، ای وای... حبل المتین گیست، جمعا به تو آویزیم لاتفرقوا واعتصمو، لاتفرقوا واعتصمو، لاتفرقوا واعتصمو... واعتصمو بحبل الله جمیعا و لا تفرقو، جمیعا و لا تفرقو واعتصمو بحبل الله جمیعا و لا تفرقو، جمیعا و لا تفرقو واعتصمو بحبل الله جمیعا و لا تفرقو... واعتصمو بحبل الله واعتصمو بحبل الله واعتصمو بحبل الله جمیعا و لا تفرقو... یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم... یک روز دو چشمم خیس یک روز دلم چون گیس آشفته و ریساریس بردار دگر بردار بردار به دارم زن از ر
دوست داشتن- نقطه نجات آدمی ست-