Skip to main content

Posts

Showing posts from September, 2014

من در این ماه های سبز و ساکت

١- دیروز یکی از نوشته های سابق ام رو خوندم به نوشتن یک کتاب فکر کردم  بعد یک عالمه فکر جانبی بهم هجوم آورد.. نکنه کتاب سردو مایوسانه از آب در بیاد؟ نکنه آدم ها با خوندنش حالشون بد شه چون قراره از چیزهای بد  بنویسم .. بعد تصور کردم کتابم مثل هری پاتر معروف شه . من محبوبیت رو دوست دارم. اصلا یک روز معروف میشم اما نمیدونم چطوری..  نوشته ام رو که خوندم دیدم که اگه بخام کتابی بنویسم حتما راجه به خانوم کلاین وجلسات کوتاهی که با هم داشتیم مینویسم. اصلان خیلی مهمه که آدم یک بار بره و چیز هایی  که تو سرش داره رو به یکی که متخصص خوب  فکر  بگه. خانوم کلان به همه حرف های من درباره یک موضوع خاص خانوادگی خیلی پیچیده که سال ها قبل اتفاق افتاده بود واخیرا دوباره تکرار شد گوش داد. خیلی بیشتر از اونی که خودم به خودم حق میدادم یا مساله رو میفهمیدم میفهمید . دوست داشتم یک کتاب کوچک مینوشتم و افکارم و اتفاق ها رو به صورت مرتب قبل و بعد از جلساتی که با خانوم کلاین  داشتم مینوشتم . ریز احساس بد یا خوبی که تجربه کردم.. اگه میتونستم این ایگو رو خاموش کنم, به نظر کسی اهمیت ندم و برام هم مهم نباشه حال خو