نه اینکه اینجا ننویسم کلا برای خودم هم نمی نویسم . این دو هفته تعطیلی خوش گذشت . عصری اومدم به روش همیشگی جمع بندی کنم دفترم رو آوردم که بنویسم, همون لحظه ژان شروع به تمیز کردنخونه و جارو برقی کرد. من هم عذاب وجدان گرفتم پشتش دویدم و حین جمع کردن اشغال هام از رو مبل به این فکر کردم که آیا واقعن من کمتر خونه تمیز میکنم یا وقت هایی که اون تمیز میکنه وقتیه که من حوصله هیچ کاری در جهان ندارم و حتا حوصله خودم رو هم ندارم و به راحتی احساس "من خیلی کمتر تمیزمیکنم " بهم دست میده . واقعا نمیدونم. به هر حال دفترم موند رو مبل و من یادم رفت. بعد از تمیز کردن موقع شام شد. این موقع ها که من هیچ کاری نمیکنم وقتی میرم آشپز خونه همه چی تپه میشه و من بیشتر احساس بد میکنم. اون همیشه آرام و بی صدا هر چی به دستش برسه مرتب میکنه. اصلا یک تقویم میگیرم و توش علامت میزنم کی چند دفه تمیز کرد. این طوری حد اقل اگه کمتر کار میکنم میفهمم.. شام رو گرم کرد سریال کامیونیتی رو هم آماده کرد با هم موقع شام ببینیم. ما دوستای خوبی هستیم در فیلم و سریال دیدن! به هر حال که به همین راحتی از خیر جمع بندی کر