Skip to main content

Posts

Showing posts from February, 2016

این روز های پر هیاهو

خوابم میاد. از وقتی به این شرکت اومدم صبح ها ۸:۳۰ اینجا هستم . و عصر ها ۵:۳۰ کارم رو تموم میکنم . حتا اگه خیلی کار داشته باشم. بقیه اش رو میگذارم فردا. (غیر از مواقع دد لاین که خدمتتون گفتم ) دیشب رفتیم تو تخت و برنامه ماه آینده رو مرور کردیم. کی اسباب کشی کنیم . کی خونه قبلی رو رنگ کنیم و تحویل صاحب خونه بدیم . کی با شرکت اسباب کش تماس بگیریم. کدوم آخر هفته من میرم کارگاه و نیستم . دوقلو ها کی میرسند .  از روزی که ژان به این خونه اومد اینجا رو دوست نداشت . همسایه ما مدام اشغال ها ش رو میگذاشت سر راه ما. تی یک سری نامه نگاری و تحقیقات ما از حق خودمون آگاه شدیم و به صاحب خونه اطلاع دادیم که اگه اینا آشغلاشون رو جمع  نکنن ما از حق اجاره مون کم میکنیم. و چند تا عکس از شرایط موجود ضمیمه نامه کردیم. باورکردنی نبود ظرف چند روز راه رو آپارتمان ما به صورت کاملا امروزی تمیز و مرتب شد . همسایه دست بردار نبود . شب ها تا در وقت خرت خرت راه مینداختن و در خونه اشون رو با هر بار رفت و آمد به هم میکوبیدن و تا نیمه شب تو راه رو با صدای بلند حرف میزدن. ژان یک نامه اعتراض آمیز دیگه نوشت و نتیجه ای

دد لاين

روز ٥ شنبه يكي از روزهاي سخت اين ماه بود شايد هم اين سال ! تا ساعت ٩ سر كار بودم و وقتي دوتا گزارش جهاني ام رو فرستادم و اومدم خونه هنوز ذهنم در گير بود كه ايا محاسباتم درسته يا نه.. ساعت ١١ توي تخت بودم و هنوز داشتم حساب كتاب ميكردم. تا عمق وجودم خسته گي رو حس مي كردم، اما درست به همين دليل خوابم نميبرد، روز رو مرور كردم قيافه رئيسم در تيم حمايت از مشتري ، مُگ لي جلوي چشمم بود و ياد اخرين جمله اش افتادم كه "دلايل استدلالت رو برام بفرست" اه از جام پريدم، يادم رفته بود اين رو براش ايميل كنم، لپتاپ رو روشن كردم و همه چي رو براش ايميل كردم. وقتي دوباره سرم رو گزاشتم رو بالش و چشمام رو بستم تصميم گرفتم فردا نرم سر كار.  جمعه صبح از ٦:٤٠ تو تخت بيدار بودم ، انيا ساعت ٨ ايميل زد كه ميشه توضيح بدي چطوري اين محاسبات رو انجام دادي؟ اسم رستوران ها و كشور ها بهم نميخوره،  رستوران يونان اسم كره اي داره :)) الان خنده ام ميگيره ولي ساعت ٨ صبح جمعه اضطراب شديدي گرفتم، مگ لي قرار بود الان يا چند ساعت اينده اين نتيجه رو در نشست جهاني رئيس هاي كشورهاي مختلف ارائه بده.  من باسرعت تمام دوباره بر

دست نوشته امتحان ميكنيم

ايا اتفاقات جهان به هم ربط دارند؟

١- ماماني هميشه از مادرشوهرش با احترام زياد حرف ميزد، هميشه ميگفت مادرشوهرم خيلي خانوم بود، مهربون بود.. شايد كلا از معدود ادمايي بود كه از مادرشوهرش خاطره و دل خوش داشت. شايد هم اون اولين تصويرو از مادر شوهر بهم داد. بقيه ادما رو درست نميتونم بشمرم، اما فكر كنم خودتون به اندازه كافي امار داريد. ٢-مادر ژان يك زن تپل با موهاي طلايي بلنده كه جلوي موهاش هميشه چتري كوتاهه، البته تپل كه ميگم چاق  نيس اما خب. ماه اكتبر گذشته بهمون پيغام داد كه همراه دخترش مياد پاريس تا با خوهر ژان در يك كنفرانس يك هفته اي همراه باشه، خودش در تعطيلات بود اما ميگفت ٦ ساله با دخترم تنها نبودم.. تو پيغامش بهمون گفت ايا براي ما ممكنه دو روز ميزبانش باشيم تا روز تولد ژان بتونه پيش ما باشه؟ معلومه كه ما استقبال كرديم. دو تا ايميل عذرخواهي براي من فرستاد كه ميبخشيد من خودمو دعوت كردم خونه ات و اصلا تميز نكن و من ميدونم يك زن كه كار ميكنه اصلا وقت تميز كاري نداره. اگه به خودت سخت بگيري ناراحت ميشم،.. ايميل دوم هم اين بود كه چي كادو بگيريم براي تولد  ژان.. و بازم عذر خواهي براي سه روز! ميدونستم تعارف نميكن