این روز ها حال و هوای من کمتر شبیه بودن در یک خانه تابستانی است.
الان ۴ دقیقه است که منتظرم خانم اپراتور سفارت فرانسه در تهران گوشی رو برداره و به ۲ تا سوال من جواب بده. اعصابم خورده از اینکه کوچک ترین کارهاي مربوط به ويزاي بچه ها رو باید خودم انجام بدم. از اینکه باید مرز بندی کنم و هیچ کمکی از ژان نگیرم . کلا تماس با یک جایی مثل سفارت برام مثل کندن کوه میمونه. انگار میخام فرار کنم از هر چه کار اداری مربوط به خروج از ایرانه. لعنت به این ترس ریشه زده در عمق وجود ايراني من.
در مورد پاسپورت تحقیق میکردم تا ببینم شرایط لازم رو دارم یا نه.. همینطور با ترس و لرز. دوستم ازم پرسید آیا اگه تو سوئد به دنیا اومده بودی و بزرگ شده بودی هم همین جور ترسان لرزان دنبال گرفتن حقت میرفتی ؟ دوست من گرفتن پاسپورت رو حق هر آدمی میدونه که واجد شرایطه! آیا من اصلا این رو حق خودم میدونم که چون شرایط دریافت پاسپورت رو دارم برم درخواست بدم. جوابش اینه : نه . اونا دارن به من لطف میکنند. بله آدم که به صورت امروزی و روشنفکرانه همه رو برابر میدونه و سیاه وسفید و زرد و سبز نمیکنه سخته براش یک تماس بگیره سفارت و ۴ تا سوال بپرسه . حالا بیا بهش بگو پاسپورت آلمانی حق شماست ! من رو مملکت ام اینطوری تربیت کرده. از بودن تو محیط مدرسه و خانواده و دانشگاه و همه جا یاد گرفتم که محتاط و آرام و خانوم و قانع باشم. مهاجرت هم كه ريشه هاي بودن ادم رو از دل زمين سفت در مياره ..
کلی نمیگم .. آدم های ایرانی محدودی رو میشناسم که خیلی هم حق خودشون میدونن و از این دست احساساتی که من دارم ندارند. مهم نیست؛ من که مسوول بشریت نیستم. من مال خودم ام . مال خودم و زندگیم با ژان.
هنوز اپراتور سفارت جواب نداده. من دارم هی این صفحاتی که آماده کردم رو بالا پایین میکنم. میترسم وسط وبلاگ نوشتن یهو خانومه برداره گوشی رو . باید سریع صفحات مربوط به سفر بچه ها رو باز کنم. قرار شد دیگه بچه ها صداشون نکنم. بگم دوقلو ها. از زمانی که رفتند سفارت برای ویزا کلی هیجان دارند. ۱۷ سالگی و سفر اروپا. برای من هنوز مثل یک اتفاق دور و دست نیافتنیه . بهشون هم بیش از ۱۰ بار گفتم انتظار نداشته باشد ویزا بگیرید. چرا هی دوست دارم از همه کارایی که شروع کردم مرخصی بگیرم و چایی بریزم برای خودم برم زیر یک پتو و ذهنم رو مرتب کنم .
این روز ها قائدتا باید هیجان زده باشم منتظر و هیجان زده . اما در عوض بخاطر کنترلی که روی شرایط ندارم کلافه ام. خنده داره ولی فکر میکنم کاش می تونستم سوالاتمو گوگل کنم . فکر میکنم اینترنت یک احساس کنترل الکی روی اوضا به آدم میده. ايكاش مثلا توش نوشته بود من كي پريود ميشم؟يا ايا در اين شرايط پيچيده كه پدرژان با كل سفارت فرانسه تلفني صحبت كرد به دوقلوها ويزا ميدن؟ فكر كنم الان همشون ما رو ميشناسن!! ايا من ميتونم بعد از اين همه تنبلي دوباره موتور كار كردنمو روشن كنم؟ اين تعطيلات امكان اينو داشتم كه از خونه كار كنم، خب كردم اما جاهاي تعطيلش هم استراحت كردم ، حالا مثلا سيزده بدره و من تكليف نوروزي دارم .. اه اه پيك نوروزي با اون معماها و تمرينات مسخره اش و دفترچه بدكيفيتي كه با دوبار پاك كردن سوراخ ميشد.. احتمالا طراحاش فكر ميكردن با گذاشتن سوالات challenging سعي در به كار گرفتن مغز بچه ها در تعطيلات ميكنن.. خرا..
بچه پنجم همسايه ام داره از صبح گريه ميكنه. وقتي من حالم بده انگار ابركلفتي از تاريكي دنيا رو ميپوشونه. تماس هاي من به سفارت بي نتيجه موند. ژان در سكوت يه مسيج براي سفارت نوشت و از من پرسيد ميشه گوش بدم؟ احتمالا قيافه من موقع تماس هاي مكرر اينقدر خسته و كسل بوده كه اون بيچاره خواست كمكم كنه .. در حالِ تحت فشار بودن و در ادامه جداسازي مسايل ايران از اون، خواستم كمكشو رد كنم اما جلو خودمو گرفتم. گفتم باشه بخون، خوند برام.. مسيجشو تغيير دادم و گفتم اينطوري بفرستيم بهتره، فكر كنم خوشحال نشد كه محبتشو رو تغيير دادم. بي اينكه چيزي بگه مسيج رو طبق درخواست من تغيير داد فرستاد برا سفارت و رفت اون اتاق گرفت خوابيد. اين يعني خوشحال نيست. اي ابرهاي تيره باران زا!
No comments:
Post a Comment