Thursday, August 2, 2012

یک خبری بدم از خودم ها؟

مینویسم که بگم خوبم.
راضی  ام
آرامش دارم.
بعد  مدت ها میتونم کار کنم
بعد  روزهای متمادی اضطراب و نا  آرومی

یک کلاس زبان هم از دیروز شروع  کردم به رفتن

یک ساعت هایی هم میشینم در خلوت برای خودم مینویسم که این دلم سبک بشه
آدم در زندگی بعد  از هوا به دوست خوب احتیاج داره.

آدم باید قبل خواب مطمئن بشه که دلش آرومه
آدم باید  پای قرار هاش با خودش به ایسته

باید ها که میگم دستوری نیستن، چیزایی ان که اتفاق افتادن .. آرامش دادن و حالا اصل شدن
شاید عمرشون تا  فردا باشه
هر چند قرار شد به ماه بکشونیم.

دیشب نا آروم خوابیدم یک خواب وحشتناک دیدم..گشنه ام بود چون ..
اماامشب دیگه تصمیم دارم خواب خوب ببینم.

و آهنگ ها دوباره برگشتن به ریتم قدیمیشون ..

پیوست.
دیروز یک اتفاقی افتاد تو مایه های آخر کتاب هری پاتر. اونجوری که یکی که تمام داستان یک نقش رو
داشت آخرش کاملا نقشش عوض  میشه.. اهلش میدونن.. مثلا  مودی چشم بابا قوری .. یا خود اسنیپ تو شاهزاده دو رگه ..
الان آروم ام . انگار که کتاب هری پاتر تموم شده.. (تا جلد بعدی ) ..دونستن بعضی  وقت ها آرامش میاره . من آرومم و به اون دسته از عزیزان ام افتخار میکنم که اینقد قوی و حامی هستند .


یک روز شاید اینجا نوشتم این روز ها رو ..
خوب ام.

No comments:

Post a Comment