زندگی در این چند روز شده مدام تاس انداختن و منتظر نتیجه شدن . رابطه ام با مگدا خیلی بهتر از قبل شده . یعنی یک جورایی دارم میشناسمش. انگار که این آدم رو باید با صبر و سکوت و زمان آروم آروم فهمید. چون هیجانی نیست. اشتیاق ارتباط برقرار کردن نداشت تا مدت خیلی طولانی . اخیرا که با هم مصاحبه داریم اون همیشه یک روز زود تر میره وتمام سوال ها رو بهم میگه . یک جور بی ریایی ! جوری که آدم از سابین انتظار نداره . اصلا یکی از دلیلی که با مگدا میونه درونی ام بهتره اینه که سابین مدام و مدام تغیر میکنه. روز هایی که خوش حال اه با انرژی با همه شوخی میکنه و روز هایی که بد جنسه مسخره میکنه وبا یکی صمیمی میشه اون یکی رو به طور واضح میندازه بیرون .. خلاصه اون روی خودشو نشون میده. رویی که چندان برای من قبل اعتماد نیس . در عوض مگدا کلا به طور همیشه گی بر هم کنش یکسانی با محیط اطرافش داره . این طور راحت تر قابل پیش بینی تر و قابل اعتماد تره به نظرم.
این هفته دو تا مصاحبه دارم . دو روز پیش اولی اش رو رفتم و یک ساعت دیگه دومی شه . مگدا هر دو رو قبل من رفت و من میدونم که انتظار مصاحبه تکنیکال نباید داشته باشم. برا همین نشستم و وبلاگ مینویسم . ژان هم هفته دیگه مصاحبه داره . کلا این روز ها روزهای پرهیجانیه .. انگار معلوم میشه یکی دو سال آینده تکلیف چیه ..
احساس خاصی ندارم. خوش بختم . خوش بختی همینه که آدم احساس خاصی نداره. دقیق تر بگم احساس بد بختی نداره. و خوش حال هم نیست. خوش بختم که دستم به همین شرکت خودم بنده. خوش بختم که ژان و من زندگی مشترک داریم. خیلی مشترک..
به آینده فکر می کنم . به آینده نزدیک آینده دور
در دو ماه گذشته غمگین ترین دخترک جهان از ته روز های بچه گی سرک می کشه و هر روز بهانه تازه ای برای غمش پیدا میکنه ..
No comments:
Post a Comment