سالهاست چيزي ننوشتم
فكر ميكنم دليل اصلي اش اين باشه كه در كنار كاري كه پيدا كردم تمام وقتم مي دوام و در زمانهاي استراحت خودم رو به ارومي از يه گوشه تماشا ميكنم. اضافه وزن سال گزشته رو كم كردم و دوباره خودم شدم..اين تغيير هايي كه در ٤ ماه گزشته در زندگيم صورت گرفته من رو ارام و ننويس كرده. البته واقعا هم وقت زيادي برام نميمونه. سر كار هم خيلي بعيده وقتي پيدا كنم راحت برا خودم بنویسم !!
رييسم سر كار درست پشت سر من ميشينه و هر ساعت كه ميره يه سيگار بكشه اول مانيتور من و سابين همكارم و رو چك ميكنه. سابين يك دختر فرانسويه ۲۷ ساله است كه سه ماه قبل من اومد و دو ماه هم طول كشيد تا من احساساتم رو با حقيقت پيدا كردن دوست جديد سر و سامون بدم و يه راهي هم پيدا كنم كه با اون دوست بشم. با دوست شدن مون بازار جك ساختن از ادمهاي شركت هاي مختلف كه باهاشون كار ميكنيم گرم شده و پيش اومده از ته وجود با هم بخنديم .. من و سابين از اينكه مانيتورمون چك ميشه گاهي احساس كنترل شدن ميكنيم! ولي خب زياد هم مهم نيست.
صبح ها بين ٧تا ٨ از خواب پا ميشم صبحانه ميخوريم و با اسب سياهم ميرم افيس معمولا يه رب بيس ديقه تو راهم و بين ٩تا ٩:٣٠ ميرسم افيس..در هفته هاي معمولي بين ٦تا ٧ از افيس ميام به سمت خونه اما در هفته هاي گذشته تا ٨:٣٠ يا ٩ هم موندم افيس. ميدوني فرقش با دوران دكترا يا پست داك من اينه كه در زمانهاي فشارزا هيچ استراحتي حتي ١٠ دقيقه در كار نيست و گاهي حتي ناهارم رو پشت ميز ميخورم چون در مجموع خيلي كُندٓم و بايد خيلي زور بزنم تا به كارايي كه ازم خواسته شده برسم. در يك فيد بك معمولي رييس گفت كه من زيادي دقيق و خيلي كند هستم و اون از من كاري حدودي و تقريبا درست ميخواد و لازم نيست من اين همه زور بزنم! من هرگز تصور نمیکردم این همه بتونم در یک روز کار کنم! لامصب گاهی مثل شب دراز امتحان میمونه..
واقعيت اين كه رييس خودش هم تا ٦ هفته خبر نداشت دقيقا چه كاري به من داده. مسئوليت من دقيقا اينه كه داده هايي كه از يكي از شركت هاي كوچيك نوپا كه تازه راه اندازي شده رو بردارم و پارامتر هايي كه ميخوايم در دراز مدت مشاهده كنيم و نشاندهنده عملكرد اون شركت از نظر تجاري هست رو محاسبه كنم و به صورت يك گزارش روزانه در بيارم. تا اينجا يكي بهم ياد داد چطور اينكارو بكنم و همه چي خوب. اما جاي خيلي بدش اين بود كه رييس نميدونست در ديتا بيسي كه به ما دادن چقدر داده غلط و غير قابل اعتماد هست. كسي كه كل سيستم رو طراحي كرد يك ادم غير قابل دسترسه كه هيچ دو تا از جدول ها يي كه ساخته با هم جور در نمياد. حالا من هي زور بزن سابين هي زور بزن.. بعد از ٦ هفته رييس با ديدن گزارش هاي ما قرمز شد و عصباني شد و رفت چند تا سيگار كشيد و گفت من خودم محاسباتو انجام ميدم :) و بله ديد كه ما چي كشيديم و خيلي هم با اين شركت دعوا كرد كه اين چه داده هاييه به ما داديد. خلاصه ما بهشون يك گزارش داديم و اونا هم از گزارش ما ناراضي بودن و ريسس هم گفت هميني كه هست بيشتر براتون كار نميكنيم و رفت تعطيلات:)
منو سابين مونديم و پیامد ها و سؤال هایی که اون ها از ما داشتن.. من تنها ند تا مکالمه تلفنی رو پشت سر گذاشتم و باور کنید هیچ کدومشون نفهمیدن من تازه وارم بسکه جدی گزاارشمون ها مون وایسادم و زیربار نرفتم که کارمون غلطه !
منی که همیشه به کارم شک داشتم!در برخورد با مشتری فرمولش اینه که حتا اگه اشتباه هم کنی باید سفت پای حرفت بایستی تا بهت ثابت کنن اشتباه کردی. حق داری شک داشته باشی اما اگه این رو بهشون نشون بدی به حرفت اعتماد نمیکنن ! و بد تر کار خودشون رو که متمان هستی درست نیست رو بهت قالب میکنن .. دنیای خیلی جدی و سخت گیریه اینجا!
خلاصه بعد از اینکه رییس رفت تطیلات كل تيم اون شركت هم پاشدن دسته جمعي اومدن با ما صحبت كنن ببينن اين چه گزارشيه و چرا اينقدر درامد شركتشون با اون چيزي كه خودشون فكر ميكردن فرق داره .. من و سابین و ۵ نفر از اون ها سه ساعت بحث كرديم .. من کاملا جدی وخیلی محکم پای حرفمون ایستادم (البته من مدام به گوشه و کنار کارهای که کردیم شک میکردم و هی باید از نو وسط حرفای اونها فکر میکردم ببینم تا چه حدودی نتیجه ام درسته ..) من بهترين ساعت هاي كاريم رو در اون سه ساعت داشتم.فكر ميكنم اصلا من ساخته شدم براي صحبت كردن ! بحث تمام شد ما برنده و پيروز برگشتيم و اونها براي عذر خواهي مارو به شام در يك رستوران ژاپني دعوت كردند ، هووووررراا :) من از اون روز مدام به شغلي فكر ميكنم كه توش يك عالمه جلسه داشته باشم و هی برنده بشم.
منی که همیشه به کارم شک داشتم!در برخورد با مشتری فرمولش اینه که حتا اگه اشتباه هم کنی باید سفت پای حرفت بایستی تا بهت ثابت کنن اشتباه کردی. حق داری شک داشته باشی اما اگه این رو بهشون نشون بدی به حرفت اعتماد نمیکنن ! و بد تر کار خودشون رو که متمان هستی درست نیست رو بهت قالب میکنن .. دنیای خیلی جدی و سخت گیریه اینجا!
خلاصه بعد از اینکه رییس رفت تطیلات كل تيم اون شركت هم پاشدن دسته جمعي اومدن با ما صحبت كنن ببينن اين چه گزارشيه و چرا اينقدر درامد شركتشون با اون چيزي كه خودشون فكر ميكردن فرق داره .. من و سابین و ۵ نفر از اون ها سه ساعت بحث كرديم .. من کاملا جدی وخیلی محکم پای حرفمون ایستادم (البته من مدام به گوشه و کنار کارهای که کردیم شک میکردم و هی باید از نو وسط حرفای اونها فکر میکردم ببینم تا چه حدودی نتیجه ام درسته ..) من بهترين ساعت هاي كاريم رو در اون سه ساعت داشتم.فكر ميكنم اصلا من ساخته شدم براي صحبت كردن ! بحث تمام شد ما برنده و پيروز برگشتيم و اونها براي عذر خواهي مارو به شام در يك رستوران ژاپني دعوت كردند ، هووووررراا :) من از اون روز مدام به شغلي فكر ميكنم كه توش يك عالمه جلسه داشته باشم و هی برنده بشم.
بدون ويرايش در مطب دكتر نوشتم اومدم چك اپ دیابت. با تشکر از مادر بزرگ عزیز ! دیابت ندارم اما در مرحله ای هستم که باید جدی گرفته بشه وگرنه در آینده ممکنه به دیابت تبدیل بشه .. و من رو راهی آزمایش های بیشتر کردن..
No comments:
Post a Comment