Thursday, June 2, 2016

خانوم روسو

با اومدنمون به اين خونه با يك دسته گل لاله و يك كارت خوشامد اومد در خونه
بعد چند روز ما رو دعوت كرد به مراسم دسته جمعي شناخت پرنده هاي محله ، كه يك اقاي زيست شناس برامون از حيات وحش برلين صحبت كرد و ما رو دور محله چرخوند.. 
محلمون تركيب فوقالعاده اي از ساختنان و طبيعته، طوري كه طبيعت ساختمون هاي بلندش رو مغلوب ميكنه و پره از انواع پرنده هاي پرگو !
بهم گفت ٥ شنبه ها تو "خانه همسايه گي" كلاس يوگا نزديك خونمون دايره و از منم دعوت كرد..خانه همسايگي يك ساختمونه كه اهالي محل توش جمع ميشن و تصميمات مهم رو ميگيرن، و نوجوونها كلاسهاي تابستاني دارن و خانومها يوگا و كيك پزي خيريه و كلي فعاليت هاي بازنشستگي ! يك طور محله اي !!  تو همون مكالمه همسرش اضافه كرد كه اينگلا (خانوم روسو) بيست ساله كه يوگا ميره.. البته خودش تصحيح كرد با اين معلم ١٥ سال.. 
يك ماهه ميرم يوگا.. اينگلا تر تازه با موهاي يكدست سفيدش هم مياد.
هفتهپيش بعد يوگا رفتم طبقه بالا خونه اش و ادرس ايميلم رو دادم بهش تا با هم فيلم تماشا كنيم ، همسرش پرسيد چند ساله ازدواج كردين و من گفتم دوو نيم سال، بعد با يك ابهت و غروري گفت ما٦٠ ساله كه هم رو ميشناسيم! چشمان من گشاد كه مگه شما چند سالتونه و جواب داد  ٧٥ سال ! به زحمت به نظر ٦٠ ساله ميان،
اينگلا  با تسلط كامل به تمام حركات بدنش قدم برميداره و حرف ميزنه و حركات پيچيده يوگا رو تا جايي كه ميتونه دنبال ميكنه.. 
سالها تراپيست بوده و مشاور خانواده. شايد يكي از اسرار سرزندگيش اينه كه راز و رمز زندگي رو از طريق كارش كشف كرده.. 
 يوگا جهان ديگريه، جايي كه جسم و ذهن من با هم بعد از يك روز شلوغ تلاقي ميكنند. 
امروز بعد از كلاس با هم به سمت خونه قدم زديم، با هم قدم زديم و روي يك نيمكت نشستيم ، نفهميدم زمان چطور گذشت، چشمان ابي و موهاي سفيدش و جملات ساده و عميقش، از جان من رد شدند و روحمن رو لمس كردن ..يك ساعت بعد همچنان با هم حرف ميزديم، 
"صبر كن! صبر كن و رابطه ات رو محكم تر و عميق تر بساز.. اين خلا رو پر كن. "

وقتي برگشتيم ژان و اقاي روسو جلوي در منتظرمون بودن و هردو ناراضي از اينكه ما به تلفن هامون جواب نداديم..

No comments:

Post a Comment