Wednesday, March 20, 2019

۱۳۹۸: دست نوشته ای برای تحویل سال نوشته شده از سر کار



از اون عید هاست که عید شده ولی قلب من هنوز تو سال گذشته دنبال گمشده هاش میگرده. عید شده ولی من اصلا آماده نیستم. هفت سن نخریدم. چیزی نچیدم. یک دونه سیب از شرکت بردشتم بیارم  خونه, با سیر و سرکه و سکه که خونه هست  .. شمردم ببینم چند تا سین میمونه .. 
 سبزه و سنبل و سماغ کم هست. میدونم وقتی این چیزا رو بزارم کنار هم برای گربه ها هم سال نو میشه. میتونم تصور کنم سبزه براشون حکم بهشت داره. شاید اصلا برم سبزه مخصوص گربه بگیرم. 
غمگین ام که سال جدید شده و من هنوز تکلیفم با خود قدیمی ام روشن نیست. 

که برای برنامه سال نو چیز تازه ای ندارم غیر از اینکه بنویسم: خداحافظی از مادر شدن
 که برنامه زندگی که برای خودم چیدم با اون چیزی که طبیعت برای من چید جور در نیومد و من چاره ای ندارم جز اینکه تسلیم تصمیم طبیعت بشم. 
که چقدر سختمه به خود قبلی ام بگم خداحافظ و از نقشی که سال ها یواشکی براش تمرین کردم جدا بشم و خودم , مسیرم و برنامه زندگی ام رو برای بار اول بدون داشتن بچه تصور کنم. نقش های دیگه هستن اما این یکی شون قرار نیست پر بشه. 
غمگینم . 
 هر چند ساعت یکبار همه این رو از نو مرور میکنم .. همه تلاش هایی که کردیم رو.
حرف آخر رو چند هفته پیش یک مشاور ناباروری بهم گفت. دستم رو گرفت و کنارم ایستاد و پرده رو زد کنار و حقیقتی که قادر نبودم تو چشمای روشنش نگاه کنم از پشت پرده های اصرار و انکار بیرون آمد. "شاید دیگه وقتشه که از نقش مادری خداحافظی کنی"
من آماده ام که رها کنم. به جاناتان هم گفتم که خیلی سختم شده. دیگه نمیتونم اینطوری زندگی کنم. دیگه این آخرین تلاشمون باشه چون دیگه بسه.. اون هم قبول کرد. 

سال ۹۸ سالی میشه که من آلبوم زندگی ای که به عنوان مادر آینده برای خودم تصور کرده بودم رو کم کم میبندم. و دیگه کمتر به عکس های خودم نگاه میکنم. عکس هایی از من و بچه هایی شبیه من و جاناتان. 


شاید همسایه تراپیستم که چندین باز با آنالیز کردن من و گذشته ام سعی کرد مشکل حامله نشدن من رو از ریشه حل کنه الان بگه تو اونقدر سر بزرگ شدن دو قلو ها و دیدن رنج دو تا بچه مظلوم که پدرشون رو تو روزهای نوجوونی به سختی و روز به روز از دست دادن عذاب کشیدی که دیگه نمی خوای هیچ بچه ای این عذاب رو تحمل کنه.. 
شاید مسولیت دوقلو ها از سن نوجوونی و فشارش منو از مادر شدن زده کرد یا شاید مرور سختی هایی که تو این سالها تحمل کردم برام مدلی ساخته که "زندگی سخته بچه سخت ترش میکنه" یا چمیدونم چی .. 

هر چی که هست این زندگی من بود . خیلی جاهاش رو خودم انتخاب نکردم.  انتخاب نکردم که پدر و مادرم  همچین آدم هایی بودن با شکست های اقتصادی و احساسی پی در پی. انتخاب نکردم پدر و مادرم این جوری برای زندگیشون تصمیم بگیرن که زندگی من رو از نوجوونی به بعد تماما تحت تاثیر خودش قرار بده. انتخاب نکردم که مسولیت دو قلو ها به اون شدت با من باشه .. انتخاب نکردم که حامله نشم.

 اما تو این بازی که خیلی جاهاش دست من نبود کارت هام رو خوب بازی کردم. به این اطمینان دارم. تو این بازی زندگی شانس های گنده و خوبی هم آورم و ازشون خوب استفاده کردم. 

سال ۹۸ برای من سالی میشه با یک سری نقش تازه که میخام برای خودم بسازم. آلبومی تازه با عکس هایی که شروع دوباره زندگی من از نوجوونی به بعده. مدام خواب اون دوران رو میبینم.. من بدون فرزند چطور آدمی میشه ؟ من ۳۴ ساله بدون فرزند خودش رو در آینده کجا و چطور میبینه ؟

- بی شک بیشتر شنا میکنم. شنا تصویر من برای تلاش آرام و گذشتن نرم از بین آب هاست.. تلاش آرام و کندی که برای زنده موندن میکنم.
- بیشتر نقاشی میکنم. نقاشی من رو به عمق خودم وصل میکنه. هزاران ایده دارم اما بیشتر از همه باید به طور منظم به جایی برم که آدم های دیگه هم نقاشی میکنند. یک کم تعهد لازم دارم براش .. 

چیز دیگه ای که گاهی دلم تنگ میشه براش جلسات گروهیه .. اصلا مهم نیست موضوعش چی .. اما دور هم جمع شدن و حرف زدن.. این کار هم خیلی برای من خوبه.. مثل تجربه عبادت دسته جمعی میمونه.. (نماز عید فطر طبقه بالای مسجد پیر تکیه. بوی چادر های شسته. بوی مامانی ) 

الان بیشتر از هر وقت دیگه ای مدیتیشن میکنم که آرام بمونم و بیام سر کار و برم خونه . مدیتیشن بخشش و تشکر و کنار آمدن با احساسات سخت و عزاداری  و موندن تو مسیر.

سال ۹۸ رو با از دست دادن شروع  می کنم. 


No comments:

Post a Comment