Thursday, September 25, 2014

من در این ماه های سبز و ساکت

١- دیروز یکی از نوشته های سابق ام رو خوندم به نوشتن یک کتاب فکر کردم 
بعد یک عالمه فکر جانبی بهم هجوم آورد.. نکنه کتاب سردو مایوسانه از آب در بیاد؟ نکنه آدم ها با خوندنش حالشون بد شه چون قراره از چیزهای بد  بنویسم .. بعد تصور کردم کتابم مثل هری پاتر معروف شه . من محبوبیت رو دوست دارم. اصلا یک روز معروف میشم اما نمیدونم چطوری.. 
نوشته ام رو که خوندم دیدم که اگه بخام کتابی بنویسم حتما راجه به خانوم کلاین وجلسات کوتاهی که با هم داشتیم مینویسم. اصلان خیلی مهمه که آدم یک بار بره و چیز هایی  که تو سرش داره رو به یکی که متخصص خوب  فکر  بگه.
خانوم کلان به همه حرف های من درباره یک موضوع خاص خانوادگی خیلی پیچیده که سال ها قبل اتفاق افتاده بود واخیرا دوباره تکرار شد گوش داد. خیلی بیشتر از اونی که خودم به خودم حق میدادم یا مساله رو میفهمیدم میفهمید . دوست داشتم یک کتاب کوچک مینوشتم و افکارم و اتفاق ها رو به صورت مرتب قبل و بعد از جلساتی که با خانوم کلاین  داشتم مینوشتم . ریز احساس بد یا خوبی که تجربه کردم.. اگه میتونستم این ایگو رو خاموش کنم, به نظر کسی اهمیت ندم و برام هم مهم نباشه حال خواننده بعد از خوندن هر موضوع چطور میشه ..اگه استرس و احساس مسولیت کاذب نمیکردم .شاید میشد.. نوشتن خیلی خوبه .. این وسوسه کتاب نوشتن هر از گاهی میاد و بد جور از سرم نمی پره . 

٢- این روز ها داریم سفر ایران رو برنامه ریزی میکنیم. در سطح خانواده ایران,  من خیلی بزرگ ترشدم . این رو از مقایسه احساسات و افکارم در شرایط مشابه سال گذشته میفهمم . در کنارش خونه و رابطه یک پس زمینه خیلی امنی برام ساخت. شاید  اگه ژان آدم دیگه ای بود .. اگه فقط دوست بودیم.. اگه ازدواج نمیکردیم این زمینه امن ایجاد نمی شد. من خیلی شو مدیون این هستم که پیچیده گی های فرهنگی و مفاهیمی مثل  احترام و آبرو و فامیل اون طور که تو سر من ساخته پرداخته شده در ذهن اون کاملا بدون پیچیدگی و سر راسته . دست و پا گیر نیست. این طوری که  اگه کاری رو دوست نداری نکن! اگه از کسی خوشت نمیاد نبینش! (جاذبه و دافعه علی !) شاید کمی هم در سطح ظاهر مودب به نظر نرسه.. اما در نهایت برای آدمی مثل من که در یک خانواده هسته ای بزرگ نشدم و همه چیزدر خونه ما  در قالب یک قبیله تصمیم گیری میشه خیلی مهم بود و هست که مرز شخصی بسازم و تصمیماتم رو از صلاح و خوشایند قبیله جدا کنم. اینا رو میگم که برسم به این جا .. که وقتی رفتیم ایران میخام یک سری ازسنت های قبیله رو که همیشگی  بودن رو"به دلایل شخصی"  اجرا نکنم.  از الان مامان قلبش رو گرفته و به خاطرحفظ  آبروی فامیلی مدام برای من پیغام میفرسته ..من از دور به تابلوی قدیمی و عتیقه آبروی مامان نگاه میکنم و فکر می کنم من نمیخوام یک کپی موروثی از اون تابلو داشته باشم. یک کپی که قبیله با سلام و صلوات سر هر عروسی کادو میارند و به دیوار زندگی زوج میخ کوب ابدی اش می کنند. این روز ها من کمی هول میشم و قلبم میلرزه اما میدونم که چی نمی خام .  
به هر صورت که قبل تموم شدن این متن باید از دو نفر آدم دیگه هم تشکر کنم. یکیش فائزه است که همیشه در یک سال گذشته با محبت تمام هرجا گیر کردم بود  و هیچ وقت محبت هاش رو ازم دریغ نکرد و دومی امام هلاکویی که شنیدن حرف هاش و نظراتش یک راه های تازه ای جلوی پای من  باز کرد. 

ما  میریم  که یک سفر سه هفته ای به ایران داشته باشیم  .. بالا پایین شیم در ضمن سفر.. ذوق کنیم ..بعد یک سال خواهر هامون رو ببینیم که میرند دوم دبیرستان .. تهمینه که یک عالمه لاغر شد رو ببینیم.. خط و نشون بکشیم.. کمی اشک هم بریزیم ..با بچه ها تفریح  کنیم ..با دوستان قدیمی بریم پرکوه .. به یک پیاده روی دو نفره تو البرز بریم.. به یک سری روستا و چشمه و جنگل.. ایده و برنامه ریزش از خودمه ! حمایت همه جانبه از جناب شوهر ..خلاصه هیجان داریم . 


٣- کار آموزیم داره تموم میشه کاش بشینم یک گزارش بنویسم از کارایی که دو ماه گذشته اینجا یاد گرفتم. قرار دادم اینجا تمدید نمیشه و باید بگردم دنبال یک کار دیگه . 
میرم که کمی کتاب بخرم .. و با خودم بیارم .. کتاب شعر ..