اين روز ها بيماري خانه دارم هر چيز كوچيكي منو ياد خونه مي اندازه، مرد جواني افغاني كه تو مترو با مادر پير چاقش شوخي ميكرد و مادرش روشو كرد اونور تا بوس پسره نخوره به صورتش باعث شد ياد خونه بيفتم.. يه همچين اتفاق ساده اي.. اشكم جمع شد..
اومدم خونه، تو راه فكر كردم ادم وقتي غصه داره بايد غصه اش رو بخوره. يك طالبي گرفتم.. تا رسيدم خونه برا خودم با يخ مخلوطش كردم.. توت فرنگي هاي ترش يخزده اي كه تو فريزر داشتم رو هم با كمي شير و شكر مخلوط كردم شد دو ليوان .. بعد با ارامش و قاشق قاشق خوردمشون.. وسطاش يخ كردم پا شدم پنجره رو بستم. اين شد كه حالم عوض شد.. تا اومدم اينجا از بيماري خانه بنويسم مامانم زنگ زد.. بصورت كاملا حرفه اي خوشحالي كردم ..جوري كه انگار من در ظهر تعطيلات تابستاني دلخواه در حال خوردن اب طالبي بودم كه شما زنگ زدي..
كمي هم اين بيكاري در علت غم و غصه من دخالت داره. اين هفته از نو ميرم پيش اِما. بعد از دو هفته استراحت بعد از عمل كه خيلي كسل كننده بود. اِما نشستن ياد گرفته و خيلي خيلي شيرينه. من رو هم كاملا ميشناسه و باعث ميشه به خودم افتخار كنم از اين جهت :) اِما يك شادي تپله
No comments:
Post a Comment