یک حسی دارم که باید وضوح سال / فصل / ماه جاری رو بنویسم. این ها چیز هاییه که تو سرم میپیچه و برای سال ۲۰۱۹ میخام سر مشق شونو تمرین کنم..
ازموضوعات کاری شروع میکنم
مهارت مدیریت
۱. مدیریت پروژه project management
۲. مدیریت آدمها people management
۳. مدیریت محصول Product ownership
۴. مهارت ارتباطات Communication skills
۴. مهارت ارتباطات Communication skills
این ها تو ذهنم میپیچه و نمیدونم ابعاد هر کدومش چیه (حدودی میدونم ) و چه دانش و توانمندی هایی براشون لازمه
دوست دارم در این زمینه ها کتاب مقاله کنفرانس یا ویدئو آموزشی, دوره بگذرونم
دوست دارم این حیطه کاری رو کشف کنم و بفهمم که توانمندی های لازم برای هر کدوم چی هاست
یکی دوتا دوره تو کورسرا ثبت نام کردم که باید ببینم آیا واقع بدردم میخورن
مهارت تایپ کردن
به شدت نیاز دارم که این مهارت رو تقویت کنم
مهارت ارتباط برقرار کردن
مهارت درست به اشتراک گذاشتن.
مهارت زبان آموزی
یاد گیری زبان فرانسه در سطح A تا تابستون. دقیق تر بگم ا- ۱ برای فصل زمستون
بهتر کردن زبان آلمانی و انگلیسی.. میدونی رویایی میشه اگه هر دوی این زبان ها رو درحد زبان مادری یاد بگیرم
رویایی.. (لامصب ایده ال گرایی نیست که .. حدش آسمون هفتمه)
https://www.inklyo.com/improve-your-english-when-youre-a-non-native-speaker/
- Swim in a sea of speech (i.e., immerse yourself in English)
- Take notes
- Practice makes perfect
- Be a grammar geek
- Write it out
- Go pro
- Don't be afraid to make mistakes
در هر حال که خیلی رویایی میشه احساس میکنم یاد نگرفتن یا ارتقا ندادن زبان بخاطر اینه که بخشی از من به مهاجرت به چشم یک "پدیده مدت دار" نگاه کرده بود. انگار من که لازمم نیست. واین نیاز به زبان یک جایی تمام میشه و مندوباره فقط فارسی حرف میزنم.
بنویسم تا یادم نره دکتر آریا بهم گفت زندگی یک کاروانه که هر کس یک جایی بهش اضافه میشه یا ترکش میکنه
تصویرش برام یک کاروان که تو دل طبیعت کویر آروم و منظم حرکت میکنه .. یک شبهای جشن و پایکوبی تا دیر وقت بیدار بودن در آتیش و شبهای عزاداری.. شب های دور هم نشستن و شب های تنهایی.. در هر حال زیر سقف آسمون بلند.
الان که میدونم مهاجرت من به این کاروان که تواروپاست دائمیه و میخام این راهو طی کنم دیگه از یاد گیری زبان راه گریزی ندارم. دیگه میدونم فقط گاهی میرم سفر به دیدن عزیزانم به کاروانی که تو ایران حرکت میکنه و میبینمشون و چند شب با اون ها سفر میکنم و باز برمیگردم به این کاروان. همراه های دائمی من مادرو خواهروبستگانم نیستن. غمگینه اما حقیقته
جاناتان و چند تا دوست برگ درختی دارم که تو این شهر همسفرهای منن.
احساس عجیبی دارم اما میدونم که سر جام هستم. نمیخام جای دیگه ای باشم. نمی خوام همراه مادرم وبستگانم و تو جهت اونها سفر زندگیمو طی کنم. چند سال طول کشید تا بتونم این جمله رو با تمام قلبم بنویسم ؟
بگم ؟ ۹ سال و سه ماه و ۵ روز .. (از ۶ اکتبر ۲۰۰۹ که اومدم آلمان تا ۱۱ژانویه ۲۰۱۹)
دلم برای نبودن بعضی شب ها کنارشون تنگ میشه و جای اونا هم بعضی شبا کنارم خالیه اما این کاروانیه که راه منو میره. و یک جایی از قلبم گرم میشه از این امنیت.
مهارت تحرک داشتن
تمرین مرتب یک ورزش / بهتر شدن در اون
تمرین مرتب یک رقص / بهتر شدن در اون
مهارت آواز
مهارت نقاشی
مهارت عشق بازی
مهارت صمیمیت با نزدیک ترین انسان زندگی ام
مهارت خوب خوابیدن برای خواب خوب ارزش قائل شدن. تمرین آگاهانه خوابیدن.
مهارت لذت بردن و شاد گذروندن
مهارت جک گفتن
مهارت خندیدن به چیز های ساده
مهارت / تمرین آگاهانه غذا خوردن
مرور همه فکرها/ کار هایی یی که موقع خوردن و آشامیدن تجربه میکنم
مهارت مراقبه و تمرکز / برای مراقبه وقت گذاشتن
مهارت قطع ارتباط از محیط کار
مهارت قطع ارتباط از محیط ایران / ساری
مهارت غرق شدن در کاری / فکری / احساسی / لحظه ای
مهارت گوش دادن
مهارت پیدا کردن قطب نمای کاری ام
دقیق جهت کار کردنم .
مقایسه نکردن / ندیدن هم کارهام. ایستادن سفت سر جای خودم و دونستن جهتی که دارم میرم
از ۳۴ سالگی تا ۴۰ سالگی: امروز فکر کردم ۴۰ سالگی زمان خوبیه برای گذاشتن سنگ مرجع.
اگه فقط سن کاری ام رو در نظر بگیرم که میشه حدود ۴ سال, هنوز خیلی جوون و کم تجربه ام. و هنوز خیلی جا دارم که پیشرفت کنم. هر جور مقایسه ای هر جور مقیسه ای خیلی غیر منصفانه است
حتا جا و موقعیت من تو شرکت هم مهم نیست. به نظرم مهم ترین چیز کاریه که انجام میدم و جهتیه که حرکت میکنم
اگه بدونم تو ۴۰ سالگی میخام کجا باشم / اگه بدونم که چی میخام کجا هستم و آیا در مسیرچیزی که میخام هستم یا نه همین کافیه
حس میکنم بیشترین چیزی که تا حالا روش تمرکز کرده بودم قدرت و موقعیت بود اینکه چه جوری نردبون رو هر چی زود تر طی کنم و به همه نشون بدم که چقدر زورم زیاده . این برام مهم بود. عدد سنم رو با هم کارهام مقایسه میکردم و احساس بازندگی میکردم که ۳۴ ساله ام با مدرک دکترا در زمینه غیر مرتبط و از یک ۳۰ ساله جایگاه دو مرتبه پایین تری در تقسیم بندی کمپانی دارم. البته اون سی ساله تقریبا دو برابر من سابقه کار داره یعنی از بعد لیسانس زده رو خط کار. و پذیرش این برای غرور من خیلی سخت بود خیلی. دقیقا قدرت طلبی شدید و احساس خود کم بینی به هم بافته شدن و من رو مدام و مدام در کشمکش و چالش قرار دادن.
خیلی واقعی و تمیز و لخت حقیقت رو نوشتم
الان اما آروم ام, سر جای خودم ام. شعار امسالم اینه که من اونقدر ها هم مهم نیستم. یکم از خود گذشتگی بیشتر یکم من کمتر. یکم کمتر من مرکز جهان باشم.. یکم بیشتر جهان رو ببینم.. آدم های دیگه رو .. مخصوصا جاناتان رو
وقتی از ایران برگشتم انگار قطب نمایی کاری ام از نو خالی و باز نویسی شد. دیگه برام اونقدر تقسیم بندی و خط کش شرکت مهم نیست.
مهارت زندگی کردن
تجربه من از زندگی به لحظه ها محدود میشه .. صرف نظر از اینکه چه دست آورد هایی داشتم یا چه برنامه ها و هدف هایی دارم کیفیت زندگی و لحظه های من به چیزایی ساده ای برمیگرده
چیزایی مثل خوب خوابیدن و خوب غذا خوردن و کمی تحرک و ورزش و احساس رضایت از خودم و بدنم
احساس شادی از رابطه ام امنیت از خانواده ام و کارم
اومدم لیست نوشتم اما نمیخام زندگیمو کنترل کنم
دوست دارم این مهارت ها تمرین کنم رو اما نمیخام خودمو مجبور کنم که اینا رو زورکی به زندگیم اضافه کنم و هر لحظه لیستم رو تیک بزنم
اگه به خودی خودم ول شم که خیلی وقتا از سر کار میام خونه رو مبل ولو میشم با جاناتان حرف میزنم و جلوی سریال و تو توییتر و واتس آپ و تلگرام گم میشم و تا یه غذا بخورم و یه دستی به سر و روی خونه بکشم روز تموم شده. روز طولانی که بیشتر زمانش سر کار گذشت. حدس میزنم مهارت های مربوط به کار رو میتونم سر کار یاد بگیرم و این یعنی نصف لیست بالا (ابی ها ) (الان رنگی کردمشون ) مشکی ها مهارت هاییه که همه جا همراهم میاد و سبز ها مهارت هاییه که در محیط غیر کار( خونه یا بیرون) بهش میپردازم.
با خودم فکر میکنم اگه آدم برای این ها برنامه ای نریزه شاید هیچ وقت وارد زندگیش نشن
و تصویر آدم هایی که این مهارت ها رو دارن تو ذهنم اینکه که این ها رو آگاهانه وارد زندگیشون کردن
همین
برای خودم نوشتم اینو
قصد انتشارشو ندارم اما اگه منتشر هم بکنم مهم نیست
👍👍👍👍
ReplyDeleteچه خوب نوشتی...
ناراحتم ازین که اومدی ساری و ندیدمت.... به خاطر آنفولانزای لعنتی که یه ماه و نیمه درگیرشم... و خوشحالم که سفر خوبی بود که تونستی ذهنت رو خالی کنی و و سازماندهی... در پناه حقهمیشه شاد و موفق باشی... همکلاسی قدیمی
ReplyDeleteممنونم ترنم عزیزم .
ReplyDeleteمن هم دوست داشتم ببینمت و با هم یک چایی بخوریم بعد این همه سال
به امید روز های آینده
میبوسمت