Monday, February 1, 2021

پس از رسیدن

 مدت هاست ننوشتم.. نوشتن برای من متصل شدن به دنیای اسرار آمیزی بود  که با ان به آدم های ندیدنی و صداهای نشنیدنی وصل میشدم 

امشب بچه را دادم دست پدرش . ۲ ساعت بهم بدهکار بود . ۲ ساعت که صبح کار داشت و من تایم کاری خودم را متوقف کردم تا او بتواند به کارش برسد 

بخاطر کرونا هر دو خانه ایم . او یک سال است که از خانه کار میکند 

من اما بین دو تا مرخصی زایمان ۴ ماه میتوانم کار کنم 


وقتی اینجا مینویسم انگار دارم از داخل یک قصه با شما حرف میزنم 

بله بچه اول من ۱۳ ماهه و بسیار شیطان و شیرین است . دومی در شکمم وارد ماه پنجم شده و مدام لگد میزند 

من کند و لاک پشتی صبح ها کار میکنم و بعد از نهار میروم سراغ بچه. پدرش صبح  ها مراقبش است و من بعد از ظهر ها 


امشب که ۲ ساعت برای خودم دارم آمدم تا کوتاه سلام بکنم 

این شب ها خیلی خسته ام . زود طاقتم تمام میشود و روزی دست کم دو تا داد حسابی سر بچک میزنم 

سر چی ؟ سر اینکه میخواهد بازی کند و نمیخوابد. اینکه وقتی دستانم گوشتی است چیزی که نباید بخورد را یواش به دهن نزدیک میکند و این کار را ۵ بار تکرار میکند و هر بر مرا می پاید تا ببیند آیا هنوز میگویم نه ,, و میخندد 

سر اینکه دم گربه ها را میکشد و اصلا توجهی به نکن نشان نمیدهد 

شب ها ساعت ۹ میروم که بخوابم . هر شب از اینکه خوابم نبرد نگرانم . بی خوابی کابوس مادر است 

سر این چیزهای کوچک خلقم تنگ میشود 

میخواهم این فرصت  طلایی تنها بودن را از دست ندهم. تنها شدن گنج این روز های من است 

آمدم که خیلی کلیشه ای بنویسم زنده ایم و سالمیم و چهارتا شدیم و ۲ تا گربه .. شش نفر در خانه ای که برای ۲ نفر اجاره کرده بودیم اش 

جا تنگ است 

 اما هنوز میشود دوام آورد و قیمت خانه ها ما را بیشتر به صبر و حوصله دعوت میکند 

قلبم فشرده است . احساسات زیادی دارم که نمی دانم باهاشان چه کنم . بیشتر از همه خودم را ندارم . دل تنگ خودم و دنیای  کوچکی هستم که میشد داشت. کرونا خیلی محدودمان کرده . حتا نمیتوانیم پرستار بچه بگیریم تا بفهمیم اطرافمان چه خبر است 

سه نفری از صبح  تا شب و از شب تا صبح  با همیم ..



از دنیای پس از رسیدن به آرزوهای بزرگ سلام میکنم 


 

 

No comments:

Post a Comment