"من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است" یه جور خوبی خوشم، شادم .. از شدت خوشی سرگیجه میگیرم... .یه لحظه تو روز به خودم میام میبینم رنگها پرنگ ترن.. مستم... دارم میرم خونه..
Monday, December 14, 2009
Wednesday, December 9, 2009
نوشتنم میاد. دلم تنگه امشب.. حتا برای بابا که وسط خوابیدنم زنگ زده بود هم دلم تنگ بود.. بابا که زنگ زد من خوب شدم! آدم چقدر عوض میشه وقتی کلا دلش تنگه دلم برای میدون ونک تنگه، برا تاکسی گرفتن.. برا توی خیابون انقلاب ساری راه رفتن.. برای خونه مامانی دلم تنگه. درست یک هفتست که سر درد سینوسی دارم. امشب چراقا رو خاموش کردم بیرون مهالود و سرده، من پشت پنجره بزرگ اتاقم رو میز نشستم و به بیرون خیره شدم، احساس امنیت کردم که تو سرمای بیرون نیستم...که مجبور نیستم راه برم توی سرما یا برسم خونه یا برم آفیس، یکی از مهمترین دغدغههای من اینه که واقعی بشم! واقعی باشم، یعنی کارم رو انجام ندم که فقط انجام داده باشم.. واقعا پای کارام بایستم.. یه مثال شرم آور دارم : مثلا برام مهم نیس که گاهی واقعا کار میکنم یا نه.. مهم اینه که بچهها ببینن من هر روز میرم صبح پشت میز میشینم و تا عصر هم همونجام.. خوب که چی.. مگه اونا چقدر مهمن؟؟؟ من به این میگم واقعی نبودن، برای دیگران زندگی کردن.. برای نظر دیگران! اه این حالمو میگیره. حق دارم به خدا یه بد و بیرهی بگم؟ یا شیخ! چرا منو اینطوری کردی؟ میزنی یه چیز داغون خلق میکنی، بدم بهش میفهمونی که بفرما ، شما خیلی داغونی ، تحویل بگیر! حالا من باخودم چیکار کنم؟ لاقل وقتی اینجوری میکنی دیگه بهش نفهمون که داغونه ، گناه داره، بیشتر اذیت میشه.. من اینجا صریحا اظهار کردم که در جهل موندن رو ترجیح میدم! ول کن، گاهی آدم دوست داره یه چرتی بگه بد سرش بحث کنه. آخرش خودش که میدونه از زور سردرد داره حرف میزنه شما گیر نده. استرس دارم نکنه کارم رو انجام ندم.. یجوری حس پوست کلفتی و رفاه و بیدردی دارم، من بلد نیستم فقیر نباشم و انگیزه تلاش داشته باشم! مثلا الان ۲ هفتهس که میدونم باید بشینم برنامه بنویسم، یاد گرفتن الگوریتم یه روز طول میکشید، خوب من یه روز یاد گرفتم یه هفته رفتم اومدم، به روی خودم هم نیوردم که دارم میچرخم، بد باید یه نمونه برنامه رو اجرا میکردم این کمپایلر جدید رو امتحان کنم. بدم برای فمیلیر شدن بیشتر با الگوریتم یه هفته هم طول دادم که یه فصل راجع بهش بخونم.، اون وسطا هم با رئیس حرف زدم، اونم گفت بخودت فشار نیار، فرصت داری که خوب یاد بگیری، چرا نمیفهمه؟؟؟ باید بگه شما ۵ روز بیشتر وقت نداری، من دفعهٔ بد ازت کار میخوام. الانم ۳-۴ روزه تا میرم سر کار سردرد دهنمو صاف میکنه، خیلی بده و بهونه خوبیه. یه جوری حس میکنم روحم چاق شده و خرفت شده و درد حالیش نیس، زور نمیزنم دیگه! چقدر اون روز که رفتیم سلطانیه خوب بود، چه هوا صاف بود، چقدر زنجان آفتاب داشت. یه جا زیر سایه یه درخت نشستیم و بعدش تا جا داشتیم خوردیم.. امشب واسه خودم سوپ پختم، حس میکردم به خودم محبت میکنم . کیف داشت. قبلش به این نتیجه رسیدم که توی خارج مریض شدن از توی زنجان مریض شدنم بدتره.. اونجاش خیلی خوب بود که سمانه خوب بلد بود منو جم کنه..
امروز که حالم خیلی بد بود برا این رفتم که همکارم با خودش نگه این یارو خیلی تنبله و همش میپیچونه.. بد با سر درد تمام رفتم و همه بهم گفتن چرا اومدی؟ میموندی خوب میشدی! حقم بود، وقتی اینطوری میشه خیلی از خودم بدم میاد.. دوست دارم سر به تن خودم نباشه.
بعدشم فهمیدم نمیدونم چرا ولی نمیخوام از چرک کردن سینوسام بمیرم. پ۱: یکی از تنبیههای خدای عزیز در این دنیا اینه که یکیو که یک ویژگی خیلی شبیه خودت داره میذاره هر روز و شب جلو چشت. من از بیرون که به یارو نگاه میکنم خودم رو میبینم در چند ماه پیش یا چند سال پیش، بد شگفت زده میشم از خودم که یعنی من واقعا همین بودما.. چقدر خام بودم، چقدر گاهی احمق بودم.. خدا یعنی من اینهمه رو اعصاب بودم خودم نمیفهمیدم.. چند بار خواستم همون لحظه که فهمیدم اینو به سیامک میل بزنم یه عذرخواهی ازش بکنم که اون همه در مسیر تهران زنجان حرف میزدم .. اون همه ور میزدم.. اون همه.. اون همه و کلافه که میشد تازه من شاکی هم بودم که " چرا درکم نمیکنه"... من چرا نمیفهمیدم که این همه هیجانی ام!! پ۲: اندازهی چند وقت به خودم گیر دادم و الان حالم بهتر شده. حالا میتونم بگیرم بخوابم.
Wednesday, December 2, 2009
برای روزای که با یک ساعت گوش کردن حس میکنم همهچیو خوب یاد گرفتم و دیگه نیزی به کار کردن نیست چه راه حالی وجود داره؟ خدایا من تنبل تر و غیر علمی تر از خودم سراغ ندارم. بعضی روزا اصلا حوصله هیچ کاری رو ندارم مخصوصاً وقتهایی که ناهار زیاد میخورم. .. امروز مثلا صبح رفتم سر یه کلاس، بعدش رفتم ناهار بد رفتم افیس، ۴۰ دقیقه جینگلی برنامهٔ خودشو برام توضیح داد. بد من به مدت ۲۰ دقیقهٔ مفید به اون برنامه نگاه کردم. بعد دیدم داره خوابم میگیره و رفتم در دنیای نامتناهی اینترنت چرخیدم.. چرخیدم.. خدا..دپرس شدم اخبار خوندم.. غصهام گرفت.. بعد شاملو خوندم.. یکم بهتر شدم.. جم کردم اومدم خونه.. این بود امروز من.. یه چند تا نکته رو بگم. من از خودم اندازهٔ روزی ۶ ساعت کار انتظار دارم. کار مفید . اما الان روزی ماکزیمم ۴ ساعت کار میکنم که بطور متوسط ۲ ساعتش مفیده.. من آدم چوب بالا سری هستم. روزهایی که استاد نمیاد جشن میگیرم و کار نمیکنم. روز هایی هم که میاد استرس میگیرم کار نمیکنم، کیه که منو بندازن بیرون. اما من به انسان بودنم خیانت نمیکنم، هر روز با خودم در گفتگو هستم که بالاخره میخوای در این مدت محدود عمرت چه غلطی کنی.. چه انتظاری از خودت داری..آیا بهترین راهو اومدم؟ فیزیک میخوام؟ چرا پس درس کار نمیکنم.. به نظرم وقتی آدم به سوالهای فلسفی خودش جواب میده.. انگیزه بیشتری برا کار کردن پیدا میکنه. گاهی با خودم که صادق میشم از خودم میپرسم که هی نکنه برا تنبلی که این سوالها رو بهونه میکنی؟! بهونهٔ کار نکردن..
به سنت خودم بعد این بحث با خودم چند تا قرار گذشتم و خیلی بهتر شدم.. اما راستشو بخوای وقتی اومدم خونه باز یه عالمه شام خوردم و کلا حالم گرفته شد از خرفتی.. من این نوشتهها رو به سیامک و بقیهی دوستانم هم فرستادم. قابل توجه هدای عزیزم. نگران نباش.. نوشتههای من حاوی هیچ مطلب غیر اخلاقی نیست دوستان، لطفا نترسید!!!
Tuesday, December 1, 2009
so my friends I am going to make my first movie
You are so beauftiful, that you looks like an actress. So try your luck and join the Iranian film industry. But keep yourself away from any ugly scenes and you will reach the top of it. Bye.
,
خداییش شما باشین خوشحال نمیشین؟ من الان میخوام برم خودمو به عنوانه یک خوشگل معرفی کنم بعدش بیان منو دعوت کنن که در فیلمشون بازی کنم! مردم خوشن! خوب بعدشم خود این آقا میاد به جای من الگوریتم مونت کارلو رو یاد میگیره .. خودشم جواب توماس رو میده دیگه.. اما من بدم نمیاد در یه شو بازی کنم!!!!! هر بار به سیامک میگم ، میگه "حدت همینه "..بدم یه جور خوبی کلشو تکون میده یعنی حیف این همه پول که حروم تو شده درس بخونی. خوب سطحی هستم، تحت تاثیر کلیپهای شوها قرار میگیرم! چیه مگه؟
اما اگه بخوام کلیپ شو بازی کنم نمیرم کلیپ منصور که!
-
نگران کامپیوترم هستم. حرکات ریقویی از خودش نشون میده. این جوری نبود هیچ وقت. این سگی که تو این خونه هست آدم رو عاشق خودش میکنه بسکه میفهمه !...
-
سلام من برگشتم، هنوز شادم، هنوز پوست تنم از خوشی پره، هنوز سردرد خلأ نیومده سراغم، من وارد مرحلهٔ جدیدی شدم که وقتی آدمها برای بار دوم به...
-
امروز منو گول زد، صبح که پا شدم ساعت ۷:۴۰ بود خواستم بخوابم که یهو صدام کرد گفت ببین چقدر آسمون آبیه.. حیف نیس بگیری بخوابی.. بد دیدم راس می...