روز ها دنبال همدیگه میدواند. امروز ۹ نوامبر= ۱۸ آبان بود ! آبان .. چه کلمه خوبیه ..
دارم باور میکنم هر موقع فکر کردم اوه تا "فلان موقع" خیلی مونده کافیه یک ساعت غافل بشم از انتظار کشیدن و سر گرم کار دیگه ای بشم که زمان مثل برق و باد بگذره و فلان موقع از راه برسه ..
هفته دیگه این موقع تو راه برگشتن به برلینم. تو یکی از صف های پروسه پرواز نشسته ام و دارم فکر میکنم .. دلم شاید یکم تنگه .. شاید خیلی هیجان دارم ..
واقعا دوس دارم برم خونه . برم بو بکشم خونه رو .. ببینم چیا تغیر کرده .. بزارم پسره ازم پذیرایی کنه ... بزارم تمام احساس تنهایی این چند ماه از تنم در بره
دلم میخاد چشمام رو ببندم. نورپنجره و سفیدی ملافه ها و خستگی سفر منو با خودش ببره .. بخوابم کنارش
فرزانه اومده اینجا... اینقد وقت رسیدنش خاص بود.. تصمیم گرفتیم یک آلبوم عکس مشترک بسازیم از بچه گی تا الان ..
اما درست همین ده روز آخر.. من خیلی خیلی کار ریخته رو سرم. از خودم ناراحتم که این همه مضطربم درست زمانی که مهمون عزیز رسیده..با یک عالمه اضطراب باهاش رفتیم سفر دو روز .اما آخرش سفر خوبی از آب در اومد :)
فرزانه ای که من میشناختم نبود.. قدر ۲۰ سال بزرگتر و آروم تر شده بود و بی نهایت فلکسیبل ترو عاشق تر . با همه چی راضی میشد دیگه بهش میگفتم حاج خانوم بسکه آروم بود. الان رفته واشنگتن رو بگرده .
خودم رو مقایسه کردم با طاهره ای که اون زمان ها فرزانه میشناخت.. حتما من هم تغیر کردم .. اما نمیدونم چجوری شدم.. کاش به قول یکی خطکش ی در کار بود آدم میتونست سانت بزنه بفهمه چقد روحش قد کشیده ..من هم خانومی شدم لابد برای خودم ..
یک ایمیل عزیزی دریافت کردم که تمام آخرهفته لبخند رو نشوند به لبم. از دور میبوسمش فرستنده نامه رو ..دوست داشتم یک عالمه جواب بنویسم براش.. دوست داشتم بگم بهش چقدر حالم خوب شد وقتی ایمیلش رو دیدم..
باید جدی جم و جور کنم و نمیدونم چجوری این همه اسباب و وسایل و کارو و بار رو جم کنم .. یک کیف اضافی از فامیلمون گرفتم یک چمدون هم قراره نوریا بده بهم. امیدوارم کفاف بده .. هر بار که میرم بیرون فک میکنم اگه اینو نخرم از دستم در میره .. اخه همه چی از آلمان ارزون تره .. مثلا یک لباس اینجا ۲۵ دلاره آلمان ۳۰ یورو .تبدل که بکنی قیمت تمام شده لباس در میاد ۱۸ یورو .خب خوبه دیگه .. آدم های میخاد همه چیو بخره ..
کار زیاد دارم ..سر درد هم دارم ..دیروز با نوریا رفتیم شنا .. برا اولین بار باهاش رفتم تو اون اتاق های خیلی گرم بعد شنا..دماش ۷۰ درجه سلسیوس بود ..رسما پختم.. به قول پسره.. اگه چنگال میزند فرو میرفت تو تنم.. بعد که اومدم خونه ۱۱ ساعت پشت هم خوابیدم و بعد احساس هنگ اور داشتم .. سردرد شدید .. نیشا گفت شاید آب بدنت خیلی کم شده .. واسه همین سردردی .. شاید راست میگه..
برم یکم سمینار پس فردا رو آماده کنم .
No comments:
Post a Comment