تو این حال و روز که به قول شری مثل روزگار بعد از سیل میمونه یک چیزی عمیق آرومم میکنه . اونم واصل شدن به روز مره های دیگرانه .. به اینکه وبلاگ دوستان و آدم ها رو میخونم و حس میکنم که یک جایی در یک گوشه جهان زندگی ادامه داره . شاد ، آروم . رو روال .. بدون اندوه یا هیجان عظیم .. بدون اینکه پایه های امنیتش لرزیده باشه ..
دیشب خیلی بد بودم . دوستان خوبی دارم. بیچاره ها منو برده بودند یک جا که خوشی کنیم دور هم. شام خوشمزه. بعد هم کنسرت موسیقی زنده . این هم تازه فهمیدم که وقتی احساس تنهایی عمیق و فراگیر دارم بعد جدا شدن از جمع حالم بد تر میشه ..
شب اومدم خونه شاید دو ساعت بدون ترمز گریه کردم ..
دوست ندارم تو این شرایط تنها باشم . اما تنهایی رو به مهمون های رسمی ترجیح میدم . مامان و باباش دارند میان باهاش . از حق نگذریم آروم ترین آدم های ممکن هستند.
اما من ظرفیت تحمل خودم رو هم ندارم . حوصله ندارم . صبر ندارم . تنهایی نمیخام اما آدم تازه هم نمیخام .
تصمیم گرفتم برم خونه خودم .. میدونم پسره چی میگه .. میدونم فک میکنه زورش زیاده نمیزاره ..
اما این حق منه که مجبور نباشم تظاهر به آروم بودن کنم و لباس رسمی تنم باشه تو خونه . و هی مراقب باشم گریه ام که گرفت برم یک جا قایم بشم ..
حالا ۵ روز تنها بودم نمردم که..
احساس میکنم که اهمیتی نداره برام قضاوت دیگران. خیلی چیزای دیگه هم اهمیت نداره ..
الان ساعت ۳ ه و من میخام برم حموم و بعد هم برم آفیس
شب قراره با دوستان آفیس بشینیم فیلم ببینیم تو سالن سمینار . بعد شاید برم خونه ام رو تمیز کنم . شاید بمونم آفیس تا آخر شب .
تاتا
ReplyDeleteمی دونم نمیشه
کاش زود دوباره بخندی
همه این دردا تموم شه