دوست دارم حالا ز چیزی که بهش میتونم بگم روز مره بنویسم.
از اول آگوست این برنامه رو دارم .
صبح ها زود پا میشم ، ساعت ٦-٧ بعد اولین قطار رو میگیرم میام سر کار و تا ساعت ٤-٥ و بعضی وقتا ٦ عصر میمونم آفیس. بعد میرم کلاس زبان. قانونش اینه که هر روز برم اما بسته به هجم کار هر روز دیر تر یا به موقع میرم . کلاس زبان روزانه به مدت ٣ ساعته . به نظر میرسه اگه آدم همین قدر روزانه آلمانی تمرین کنه بتونه در مدت مشخص سطح صحبت کردنشو تغیر بده . من معلم ام رو دوست دارم و از این برنامه بسیار زیادی که برای خودم ساختم لذت میبرم. اینجوری اون ٧-٨ ساعتی که افیسم مجبورم بدو ام .
اما حال روحم رو در مسیر های قطار میپرسم از خودم . تقریبا همیشه تو راه با خودم خلوت میکنم .. چون وقتی برسم خونه یک آدم خیلی خسته هستم که اصلا نمیشه باهام وارد مذاکره شد. خسته و خواب آلود که ساعت ١٠:٣٠-١١ دیگه خوابم برده.. پسره عبارت های جالبی برای توصیف من در اون دقایق پایانی داره. اما به صورت مودبانه ای میگه که من بد اخلاق میشم .
در مجموع داره آروم و تند میگذره. امیدوارم که بتونم تا ١٠ روز دیگه تمومش کنم. یک فصل و نیم مونده و من کلی باید چیز بخونم ..
اما راستش گاهی مچ خودم رو میگیرم در حالی که دارم به شدت اظهار بی حوصلگی میکنم و اصلا حاضر نیستم یک کلمه بیشتر بنویسم.
اول هم افیسی هام بهم گفتند ایده کلاس زبان خوب نیست وسط این هیری بیری.. اما باور کنید که من بیشتر از این نمیتونستم آفیس بشینم روزانه.. و اون ٢-٣ ساعت کلاس زبان صرف خاموش کردن ذهن و تمرکز روی نیمکره دیگه مغز میشه ..
بگذریم
بگذریم .
دلم یک هفته استراحتی رو میخاد که بعد از فرستادن تزم میخام به خودم بدم. و کاش که برم گوتینگن برای استراحت ..
الان استاد بزرگ اومد از اینجا رد شد و من رو در حال نوشتن این خطوط دید و پرسید که این زبان ایرانیه؟ و آیا این جایی که دارم توش مینویسم لاتکسه ؟ و من اعتراف کردم که اینجا وبلاگ بنده است و من به این دلیل که فارسی (زبان مادری) مینویسم نوشتار اینگلیسیم اونجوریه که ملاحظه کردین. (اخیرا همش بهم گوش زد میکنه که اینگلیسی نوشتنم سطح استاندارد علمی فاصله داره)
و بعد در ارتباط با گزارشی که نوشتم کامنت داد که شما سعی کنید بیشتر وقت صرف مطالعه مقالات دیگران بکنید که بفهمید کارتون چه ارتباطی به چیزایی که تا حالا انجام شده داره. راس میگه من اون اول که اومدم هیچی مقاله نخوندم زرتی شروع کردم سیمولیشن. و حالا باید برای نوشتن فصل اول (مقدمه ) همه اون ها رو بخونم.
از اول آگوست این برنامه رو دارم .
صبح ها زود پا میشم ، ساعت ٦-٧ بعد اولین قطار رو میگیرم میام سر کار و تا ساعت ٤-٥ و بعضی وقتا ٦ عصر میمونم آفیس. بعد میرم کلاس زبان. قانونش اینه که هر روز برم اما بسته به هجم کار هر روز دیر تر یا به موقع میرم . کلاس زبان روزانه به مدت ٣ ساعته . به نظر میرسه اگه آدم همین قدر روزانه آلمانی تمرین کنه بتونه در مدت مشخص سطح صحبت کردنشو تغیر بده . من معلم ام رو دوست دارم و از این برنامه بسیار زیادی که برای خودم ساختم لذت میبرم. اینجوری اون ٧-٨ ساعتی که افیسم مجبورم بدو ام .
اما حال روحم رو در مسیر های قطار میپرسم از خودم . تقریبا همیشه تو راه با خودم خلوت میکنم .. چون وقتی برسم خونه یک آدم خیلی خسته هستم که اصلا نمیشه باهام وارد مذاکره شد. خسته و خواب آلود که ساعت ١٠:٣٠-١١ دیگه خوابم برده.. پسره عبارت های جالبی برای توصیف من در اون دقایق پایانی داره. اما به صورت مودبانه ای میگه که من بد اخلاق میشم .
در مجموع داره آروم و تند میگذره. امیدوارم که بتونم تا ١٠ روز دیگه تمومش کنم. یک فصل و نیم مونده و من کلی باید چیز بخونم ..
اما راستش گاهی مچ خودم رو میگیرم در حالی که دارم به شدت اظهار بی حوصلگی میکنم و اصلا حاضر نیستم یک کلمه بیشتر بنویسم.
اول هم افیسی هام بهم گفتند ایده کلاس زبان خوب نیست وسط این هیری بیری.. اما باور کنید که من بیشتر از این نمیتونستم آفیس بشینم روزانه.. و اون ٢-٣ ساعت کلاس زبان صرف خاموش کردن ذهن و تمرکز روی نیمکره دیگه مغز میشه ..
بگذریم
بگذریم .
دلم یک هفته استراحتی رو میخاد که بعد از فرستادن تزم میخام به خودم بدم. و کاش که برم گوتینگن برای استراحت ..
الان استاد بزرگ اومد از اینجا رد شد و من رو در حال نوشتن این خطوط دید و پرسید که این زبان ایرانیه؟ و آیا این جایی که دارم توش مینویسم لاتکسه ؟ و من اعتراف کردم که اینجا وبلاگ بنده است و من به این دلیل که فارسی (زبان مادری) مینویسم نوشتار اینگلیسیم اونجوریه که ملاحظه کردین. (اخیرا همش بهم گوش زد میکنه که اینگلیسی نوشتنم سطح استاندارد علمی فاصله داره)
و بعد در ارتباط با گزارشی که نوشتم کامنت داد که شما سعی کنید بیشتر وقت صرف مطالعه مقالات دیگران بکنید که بفهمید کارتون چه ارتباطی به چیزایی که تا حالا انجام شده داره. راس میگه من اون اول که اومدم هیچی مقاله نخوندم زرتی شروع کردم سیمولیشن. و حالا باید برای نوشتن فصل اول (مقدمه ) همه اون ها رو بخونم.