Monday, January 20, 2014

از اينجا و انجا

١- نمي دونم نوشته بودم يا نه، من از ماه ژانويه ديگه سر كار نمي رم، يعني در يك توافق با استادم به اين نتيجه رسيديم كه من به درد اين كار نميخورم، بيش از حد بيو شيمي بود من هم نه تجربه درسهاي بيو شيمي رو داشتم و نه علاقه به كندوكاو درباره كاركرد سي تا انزيم . خوشحالم كه ديگه  يك پست داك نيستم حتي عنوانش رو هم دوست نداشتم .. واقعا خوشحالم تمام شد
 بيكارم و دنبال كار ميگردم و صداي دلم رو  خيلي ضعيف ميشنوم 
نميدونم چه كاري ميتونم بكنم و چه كاري دوس دارم. با خودم فكر ميكنم اگه طراحي لباس يا طراحي صنعتي خونده بودم و در يك كارگاه طراحي وتوليد لباس يا صندلي كار ميكردم راضي 
نبودم. من بايد يك كار از جنس ديگه اي پيدا كنم، مساله  بنياديه . بك كاري كه كمي عميق تر از سطح عادي باشه . اما هي ميگم مگه كل زندگي چي هست حالا .. يكم منفي شدم در ضمن ..الان در اين حدم..
٢- امروز احساس كردم كه  صداي دلم رو كه به زور فشارش داده تا صدايي ازش در نياد رو دارم ميشنوم. 

٣-  براي بار چندم امروز  تمرين كردم كه وقتي ميخوام حقم رو بگيرم لبختد نزنم و مهربان نباشم و جديت خيلي بهتر جواب ميده. عصباني نه اما كاملا جدي. يادمه يه دوست المانيم گفته بود وقتي كارت جايي اداره يي تو برلين گير ميكنه بايد شمشيرت رو سفت از رو ببندي و هيچ جور كوتاه نياي ، طول كشيد تا حرفش رو در عمل پياده كنم. قضيه از اين قرار بود كه براي بار چندم از باشگاه صورتحساب فرستادن در حالي كه اشتباه خودشون بود. و اگه من صاف نمي ايستادم اقاهه حاضر نبود قبول كنه  و چك كنه.  بايد تو چششون زل بزني و قوي باشي 
 
٤- جاناتان خوروپف ميكنه . زياد ، براش وقت دكتر گرفتيم كه تست خواب بده چون جور خيلي عجيبي نفس ميكشه وقتي خوابه. مامانش مي گفت باباشم همينه..
 
راستي خواستم يكم از مامانش بگم 
مامانش يه ادم ارومه كه با من مهربونه.  اروم و سر به هوا اما خوش خلق و كمي تعارفي ..برا اينكه  در شكوندن و انداختن و كلا بي حواسي معروفه همه سر به سرش ميذارن اما هيچ وقت نديدم به دل بگيره .. خودشم با بقيه مي خنده..
 يكي دو بار هم از دسته گل هايي كه اب داد برام گفت.. و با هم خنديديم .. يك تلاش ستودني هم ميكنه با من انگليسي حرف بزنه كه نگو.. خواهرش با اينكه هم سن و سال ما بود و زبانش خوب نبود اصلا خودش رو در نا امني قرار نمي داد و مدام به فرانسه نظر مي داد ، احساس كردم منظور بدي نداره ولي با بلد نبودن راحت نيست درست مثل من!!!
 اما مامان جاناتان يك سادگي و پشت كار خوبي داره كه من خوشم مياد..

در اين سفر فهميدم هر چي خانواده ما اهل سفر نيستن اونها سفري اند و سعي ميكنن تو سفر بهشون خوش بگذره و در حد يكي دو هفته اختلاف نظر كسي رو تنگ خلق نكرد، بر خلاف بچه هاي خونه ما كه دو روز با هم تو يه اتاق بدون دعوا نمي مونن 

اين هم از اين 
دستم از حمل تلفن خسته شد..
شب سه شنبه شما خوش

No comments:

Post a Comment