Tuesday, January 14, 2014

اين روزاي من


روزها اونقدر سريع ميگذرند كه اگه براشون برنامه اي نريزم از كنترلم خارج مي شند. از وقتي از كانادا برگشتيم دقيقا يك هفته ميگذره، و تو اين هفته بيشتر ازهمه دنبال كاراي اداري ازدواج الماني بوديم، يعني اين كار خودش يك پروژه ست. مثلا ازمون گراهي مجدد ثبت نام شهرداري ميخواند اما فقط بايد ماكزيمم دو هفته ازش گذشته باشه و ما وقتي اونو داريم يك مدرك ديگه مون اماده نيست كه تا اون اماده شه تاريخ گواهي شهرداري مي گذره و ... حالا اين مدارك رو هم كشور فرانسه بايد تائيد كنه هم ايران و بعد از انجام ازدواج الماني بايد اونو تو سفارت ايران و فرانسه با مدارك ديگه اي كه اون ها هم خيلي ويژه هستند ثبت كنيم و اين كارها رو بايد به همين ترتيب ذكر شده انجام داد. 

حالا ما يك عالم راه ميون بر به ذهنمون رسيد اما كم خرج ترينشون اينه كه ادم صبوري كنه. راههاي رفتن به ايران و دانمارك و فرانسه رو تا اينجا بررسي كرديم و همه از نظر مالي يا زماني به شرايط ما نخورد.. 
البته به اين دليل اصلي كه بيمارستان قرارداد منو به عنوان پست داك بعد از شيش ماه ديگه تمديد نكرد و من از اول ژانويه دنبال كار ميگردم و برا همين پول نداريم. 

يك مشغله ديگه ما الرژي من بود كه بعد از كانادا پيگيري ميكنيمش. دست دكتر خوب رو بايد بوسيد. من در دو سال گذشته سرفه ميكردم و اين اواخر خيلي زياد . يك بار تست دادم و به سگ و گربه و حشره رخت خواب و يك گياه تابستاني حساسيت نشون دادم. از وقتي جاناتان با گربه ها اومد ديگه راه حلي هم جز انتي هيستامين نبود .
حالا با اين دكتر جديد بيني ام رو به يك روش با اب نمك ميشورم كه تو ملاجم اب نمي ره و اين كار ذرات الرژي زا رو هي مي شورم و اسپري بيني ميزنم. يعني به اين اسوني الرژي دو ساله من كلي بهتر شده در اين حد كه  ديگه سرفه نمي كنم.
اما در جريان اين پيگيري ها فهميدم كه بيني ام انحراف داره و بايد عمل كنم و جديه. با دكترم توافق كرديم عمل روص ماه اپريل يا مي انجام بديم . حالا قرار شد گربه ها رو بفرستيم پيش پدر مادر جاناتان تا من از عوامل احتمالي الرژي دور باشم. اين دو تا گربه چاق از دشمناي خوني من شدن دوستاي جوني...

قطارم رسيد به مقصد.. تا بعد

No comments:

Post a Comment