Tuesday, April 8, 2014

حال امروز من

امروز یکی از روز های بهاری بادی بود .. از بس باد سرد به مغزم پیچید که تا شب سردرد داشتم.
امروز با اما بودم. اما بچه کوچک انا همکار قدیمی عزیزمه که سه ماهشه و من ازش به صورت پاره وقت پرستاری می کنم ، هنوز نمیتونه خودش رو قل بده اما با چشماش چیزا رو دنبال میکنه و بی دندون میخنده. کلا به صورت نهایت طبیعی خودشه.. نا ارومی به وقت نا ارومی و شادی به وقت ارامش.

امروز صبح پا شدم و بعد از صبحانه نشستم طراحی گلدون گلی که شروع کردم رو ادامه دادم. بعد نهار اماده کردم ، خوردم و رفتم به اما برسم، و وقتی برگشتم خونه ساعت ۶:۳۰ عصر بود، سعی کردم بخوابم شاید سردردم بهتر بشه اما نشد.. تا ساعت ۹:۳۰ که با گذاشتن کلاه برطرف شد.

این روز ها چلنج زندگی من ایجاد تفاهم و دوستی بین من و پیدا کردن کاره. دوست دارم با حال خوش و دل اروم این صفحه اینترنت رو باز کنم. وقتی نامه درخواست رو مینویسم یا تغیر میدمش ارامش داشته باشم و در کل روحیه زندگیم سر جاش بمونه وقتی از جایی رد میشم.

خوشحال ومتعجب از این همه سبز شدن ناگهانی پارک روبروی خونه ام.

شب ها هنوز اون صدای همیشگی منو صدا میزنه، دنبالش راه میافتم.. یادم رو میبره به کتابهایی که امروز دوست داشتم بخونم و نرسیدم.. به فکرایی که دوست داشتم بکنم و نکردم .. به کارایی که نمیدونم چین اما نکردمشون..صدا از ته من منو میاره بیرون و میگه امروز  هم تمومش نکردیم.. بچه ها الان خونه خوابیدن.. تهمینه حالش خوبه.. مامان هم هست.. صدا با من دونه دونه جاهای مهم دنیا رو چک میکنه و سر اخر میاد میرسه به جاناتان.. میگه فردا بیشتر باهاش زنذگی میکنم.. ..صدا میخواد در شب رو ببنده و با خیال راحت بذاره من برم بخوابم..

1 comment:

  1. یاد گلدونایی که نقاشی میکردی:)

    ReplyDelete