سلام
یک
چند بار تلاش کردم که تغیراتی در این سیستم امنیت وبلاگی انجام بدم و تازه متوجه شدم ممکنه هر بار شما یک ای میل از طرف من دریافت کرده باشید !! معذرت خواهی من بخاطر ایمیل های بیجا !! شدم چوپان دروغ گو .. چون هی ایمیل دادم اما آپ دیت نکردم دیگه هیچ کس این لینک رو باز نمیکنه.. به هر حال ببخشید ..
دو
یک پیچیدگی های به وجود اومد در روابط ام .. که احتیاج پیدا کردم که کمی حد و حریم قایل بشم. و قبلا این مساله خیلی کم رنگ بود اما الان پر رنگ شده.. خیلی زیاد. خوش حالم که تونستم این تصمیم رو بگیرم و تا الان هم پاش ایستادم. دوستی رو تا جایی که به لذت ختم میشه و افکار جانبی, درگیری ذهنی و استرس با خودش نمیاره پی میگیرم..این خیلی رویه جدید و قوی ایه .. برای من که در این دلم از آشنایی اول باز میشد به روی محبت آدم ها ! آسان بود که بمونم و درد رو تحمل کنم اما حرفم رو نزنم و دور نشم...
سه
این روز ها دارم آلمانی تمرین میکنم. به ساده ترین روش های ممکن. وقتی کلاس چهارم بودم مامان برام کتاب داستان پنج دوست در جزیره گنج رو خرید و خوندمش و عاشقش شدم و همون تابستون گمش کردم ... هیچ واقت نمیدونستم که جلد های دیگه ای هم در کاره .. چند ماه پیش با جاناتان تو کتاب فروشی دوسمان میگشتیم که بهم دوره ١٣ جلدی پنج دوست رو معرفی کردکه زمان بچه گی های باباش خیلی بین بچه ها معروف بوده مثل هری پاتر دوره ما .. ببین من اونقدر هیجان زاده شدم جلد های دیگه کتاب محبوبم رو دیدم.. بعد از این همه سال هنوز یادم بود.. همون جا جلد اول رو خریدیم . داستان جزیره گنج قسمت اول کتاب اوله .. اون رو خوندم و الان در قسمت دوم به سر میبرم.اسمش هست پنج دوست در ماجرایی تازه .. این از این ..
برای حرف زدن به آلمانی برنامه اولم این بود ک خودم رودر یک چهارچوب اجتماعی قری از کلاس زبان به زور در ارتباط با آدم ها قرار بدم.. و من کار در یک نونوایی رو انتخاب کردم. اولین تلاشم برای پیدا کردن نونوایی در یک نونوایی ترک زبان که خیلی خوب آلمانی حرف میزدن به نتیجه رسید و من از روز یک شنبه دو هفته پیش ساعت ٤ صبح مشغول به کار شدم. خیلی تجربه جالب و جدیدی بود.. تا ٨-٩روز به همون ترتیبی که انتظار داشتم مجبور بودم روزی ٤-٥ ساعت آلمانی فکر کنم و حرف بزنم و تمرکزم هم روی یک مسولیت غیر از حرف زدن بود. تازه چون در قسمت آشپز خونه بودم مسولیت روزی یک سوپ و کیک و یک نوع غذای ساده هم با من بود .. ..اینجوریه که هیچ کس اطلاعات کافی به من نمیداد.. مثلا صاحاب نونوایی ناگفته بود که خانومی هم در کاره و اونی هم که نون میفروخت کلا چیزی نگفت تا روز قبل اومدن خانومه ..خیلی خلاصه گفت فردا خانوم آقای صاحاب میاد یکم امروز تمیز کن ولی نگفت که ایشون کلا همیشه میاد ..
اما بعد از ٩ روز خانوم صاحاب نونوایی که ٦٠ سالش اینا بود اومد وبا یک آلمانی خیلی خیلی سختی گفت که وقتی تو تطیلات بوده شوهرش منو استخدام کرده و اون خودش از عهده کیک و غذا خوب بر میاد و من کافیه تماشا کنم.. و همون جا دو تا غذا و سه تا کیک پخت !! بهم هم پیشنهاد کرد ترکی یاد بگیرم که زبان بهتریه و کتاب آشپزی خودش هم به همین زبانه و من زود میتونم از روش آشپزی کنم.. فقط هم همین نبود که.. رادیو استانبول هم روشن کرد از سر صبح.. خیلی خانوم مهربونی بود ها.. اصلان بد جنس اینا نبود..اما خب با اومدنش همه شروع کردن با هم ترکی حرف زدن.. خلاصه پلن اول من برای قرار گیری در محیط آلمانی زبان با شکست مواجه شد..
به هر حال حالا باید یک ایده دیگه بزنم.. الان باید برم.. باز هم آپدیت از خودم دارم اما یک قرار دارم ساعت ٣ .. الان ٢:٢٠ دیقه و من باید تا ١٠ مین دیگه برم.. بعد ا ویرایش میکنم..
No comments:
Post a Comment