Thursday, October 8, 2015

چس ناله های یک هیولا در مورد کار کردن

- حالا من انگار خیلی مگدلنا رو دوست دارم و از کنارش بودن لذت جهانی میبرم.. پاتریک (رییس ) دیروز عصر فرمان داد که هر دوی ما برای تیم یک شرکت زیر مجموعه رزومه بفرستیم چون اون ها در حال نیرو گرفتن اند.. ما چک کردیم اما در سایت اون شرکته خبری از اعلامیه کاری نبود. 
چیزی که در این دنیای صنعتی حال منو رو خیلی بد میکنه اینه که مدام میبینم قبل اینکه یک موقعیت کاری رو به صورت عمومی اعلام کنن براش یکی رو پیدا میکنن. یعنی  رسما استخدام قبل از اینکه موقعیت شغلی در اینترنت اعلام عمومی بشه صورت میگیره. بعد  به طور  فرمالیته یکی دو هفته تو وب سایتشون به دروغ مینویسن که ما نیرو میخاهیم ودر حقیقت نمیخان و هیچ کدوم از اون آدم های بد بختی که با امید و آرزو رزومه شون رو میفرستن حتا ایمیلشون باز نمیشه .. من چقدر دلم برای اون ماه های بیکاری ام میگیره.. وقتی اون همه با شوق یا با غصه درخواست میدادم و مدام رد میشدم . البته که همیشه آدم میتونه دلیل محکمه پسند بیاره که چرا برای یک کمپانی اون کار بهتره اما من الان فقط میخام حرف خودم و بزنم و احساس خودم رو داشته باشم و به خودم حق بدم .
به هر حال این پوزیشنی که من و مگدا داریم براش درخواست میدیم هنوز اعلام عمومی نشده . تو تیم ما همه میگن که تا میتونین به شرکت های زیر مجموعه نرید چون کار اونجا خیلی زیاده و استرس و فشار بالاست. ساعت های کاری هم خیلی غیر منصفانه است ..من اما قانع ام و متشکر. میدونم اون بیرون چیز بهتری در انتظار من نیست . میدونم چقدر برای یک خارجی و مخصوصا ایرانی کار پیدا کردن تو آلمان سخته. و چه داستانها میشنوم از آدم هایی که مجبور شدن هر کاری رو قبول کنن تا بی کار نباشن. 
حقیقت اینه که بلاخره آدم یک کاری پیدا میکنه.. اما شانس یک ایرانی (که حالا از بد روزگار مهندس نیست و علوم پایه است ) خیلی خیلی از یک آلمانی و یک اروپایی کمتره . از دوست آلمانی شنیدم که در خیلی از پوزیشن های سطح بالا در صورتی که یک خارجی کار بگیره رییس گروه باید نامه کتبی بنویسه و برای بالا تر توضیح بده که چرا این خارجی به یک آلمانی ترجیح داده شده. درسته که همه جا همینه .. اما جهان من توش یک رسیدن بود.. یک برابری.. یک جاه طلبی شغلی.. یک کار خوب .. هر چی پیش تر میرم بیشتر میفهمم که دنیای تو سر من خیلی ایده اله .. و آثار جهان سومی بودن داره خودش رو در زندگی من هم نشون میده . چیزی که همیشه ندیده بودمش.. نخواسته بودم ببینمش..در دنیای من هر چی بیشتر تلاش میکردی بهتر گیرت میومد..
- اگه قبل از دفاع ام یکی بهم میگفت که "بعد از دکتر شدن و شکستن شاخ غول  دفاع در دو سال آینده در هیچ شرکت بزرگ ینترنشنال بلند آوازه ای (مثل کارول یا هم کلاسی های دیگه ) کار پیدا نخواهی کرد و به زور یک شرکت سوء استفاده گری پیدا میشه که خارجی ها رو با شرایط بد تری استخدام میکنه وبهت حقوق کمتر از سطح ات با قرار داد مدت دار میده و تو با شوق قبول خواهی کرد" من از تعجب خشکم میزد..از میزان پایین اومدن حدذهنی ام و قانع شدنم ... از اینکه داده آنالیز کردن و جدول ساختن و گزارش عملکرد تهیه کردن برای یک شرکت که شرکت های کوچیک آنلاین می سازه و اون شرکت های زیر مجموعه غذای و لباس آنلاین میفرشن .. ماشین آنلاین کرایه میدن و خدمتکار آنلاین میفرستن  در خونه مردم میشه کاری که دو دستی بهش چسبیدم .. جهان با اونی که من فکر میکردم خیلی فرق داره.. 
من خوش حالم که کار دارم . خوش حالم که رییس برای من یک مصاحبه جور کرده . خوش حالم که پول در میارم و احتمال این هست که قرار داد بهتری بهم بدن . حتا اگه مگدا هم با اون قیافه کسل اش قرارباشه همکارم بشه ...

- لجم میگیره که هنوز حرفی از فرستادن سابین به شرکت های زیر مجموعه نیست و بعد  از ۶ ماه کار آموزی بهش قرار داد یک ساله دادن. از امروز صبح که خبر مصاحبه من و مگدا رو شنید  ذوق و شادی از صدا و چشماش میریخت .. اونقدر تابلو ذوق میکرد و با صدای پر خنده در مورد شرایط نظر میداد و که من لجم گرفت و در یک اقدام بسیار نادربهش  گفتم  انگار خیلی خوش حالی که ما میریم و تو نمیری ! قیافه اش چرخید و گفت نههههه .. من ناراحتم شما میرید . البته که دروغ گفت. البته که من باید آدم خوب همیشه گی میموندم و اینو نمیگفتم.. اما سابین استحقاق این رو داره که من اون روی سگم رو بهش گاهی نشون بدم. چون موجودیه که همیشه خوب و مهربون و شیرینه و ناگهان یک روزوقتی خیلی باهاش احساس نزدیکی میکنی, عمیق مسخره ات میکنه. جایی که اصلا فکرش رو نمیکنی با انگشت نشونت میده و بلند بهت میخنده (واقعا با انگشت نشونت میده  !!) .. موضوش میتونه خانواده, فرهنگ مذهب یا هر چیزحساس دیگه ای باشه .. اصلا رحم نمیکنه /نمیفهمه که  آدم با این چیزا شوخی نمیکنه و نمیخنده.. ژان نظرش اینه که این بخش منفور فرهنگ فرانسویه که آدم ها به هم - تو صورت هم - خیلی راحت میخندند .. و ادامه میده چقدر خوش حاله  ما فرانسه زندگی نمی کنیم و بیا بفرما هی من اسرار میکنم این هم فرانسه در ابعاد کوچک ..
بهر حال امروز صبح من یکی دلم خنک شد که حرف ام رو زدم.
برنامه بعدیم اینه که وقتی تو روم بهم خندید بهش بگم :
Are you actually making fun of me? I think thats not funny at all.
بعد هم با آرامش به کارم بپردازم . سابین هم - چون ریشه های قوی مسیحی داره و خیلی براش مهمه که انسان خوبی باشه و کسی رو نرنجونه -  عذاب وجدان میگیره. ( این هم واقعا  اتفاق میفته و فانتزی من نیست )
یوهاهاهاه..  با نوشتن این پست کمی خلاص شدم. الان هم میرم چایی .. اما نمیدونم آیا پاتریک بعد از دیدن من که دارم یک متن  طولانی به زبان عربی تایپ میکنم هنوز منو میخاد جایی  بفرسته یا نه! .. 

2 comments:

  1. طاهره!! ببین چه روزیه من این رو می‌گم... تو از اون خانوم بیزینسی‌هایی می‌شی که می‌گی از خدامه یک کار ساده و قرارداد ساده با پول کم بهم بدن ولی اینقدر ازم کار نکشن ...حالا ببین!

    منم که اینجا با یک سری گاومیش نر تنومند همکارم!!

    ReplyDelete
  2. گاومیش نر تنومند :))))

    ReplyDelete