Monday, September 26, 2016

افيس جديد نوشته يا بس كنيد اين همه تغيير را

امروز همه اعضاي شركت ما اسباب كشي كردند! محل جديد يك ساختمان٥  طبقه است كه كل شركتمون  تو برلين توش جا ميشه! گروه ما  طبقه چهارمه و ميز من تو يك سالن بزرگ كه ميزها رو بصورت رديف و  طبق استاندارد المان توش چيدند و بنابراين هر كس مقدار زيادي فضاي حركت داره. 
احساس امروزم دقيقا اينه كه محل نشستن من تغيير كرده!  هم زمان كه مشتاق جاي جديدم و ميز بزرگ روشني دارم احساس خونه نو و پس زدن تغيير دارم. تيم هاي مختلف رو يك دور هم زدن و پخش و پلا كردن جاهاي مختلف! مثلا ما كه با تيم ديتا ورهاوس تو يه اتاق بوديم و بطور نزديك با هم كار ميكرديم حالا با تيم گسترش بيزنس در كشورها هم سالن هستيم و فقط خداي استارت اپ ميدونه كه اين ادمها چقدر ميتونن پرسروصدا باشن و چندتا كنفرانس تلفني چند ساعته در روز برگزار كنن! 
تجربه كار در اين افيس برام هيجان انگيزه و همزمان با تغييرات زيادي همراهه! از هفته بعد رييس جديدي برامون مياد. اري ما كلا به باد فنا هستيم بسكه مديريت عوض ميشه. اين اليستر اينقد بي ادبي كرد كه پاتريك رو اوردن بطور موقت بالا سرش و بعد از اتمام كار پاتريك يك مدير جديد استخدام كردن كه رييس جمهور ديتا باشه! ايشون هفته بعد مياد.
بعد ديگه تغييرات اينه كه دو هفته پيش فهميدم كه "موگلي" ، مدير تيم حمايت از مشتري كه من مستقيم باهاش كار ميكردم از ماه اكتبر ميره يك شركت ديگه باشرايط بهتر! با رفتن اون يكي از اعضاي عزيز تيم موگلي بنام "اميليو"كه بهترين همكارم بوده در زندگي شغلي، بهم بطور خصوصي گفته كه ميخواد از شركت بره! اين خبر در كنار دعواهايي كه اليستر بي ادب در همون روزها باهام ميكرد كل انگيزه من رو از ادامه دادن در اون تيم ازم گرفت! چند روز هي به ژان ميگفتم بيا منم كارم رو عوض كنم برم يك جاي بهتر! با اينكه تازه بهم قرارداد دائم دادن و ديگه نگران مدت زمان قراردادم نيستم اما شدت تغييرات خيلي تو ذوقم زد. 
هي ژان منو دعوت به صبر كرد!  
اخرش هفته پيش با اينگلا مشورت كردم. همه حرفامو با دقت شنيد و چند تا پند بهم داد كه يكيش اين بود دو ماه ديگه صبر كن تا رييس جديد بياد، شايد حرفاي مثبتي كه راجع بهش ميزنن درست باشه! در كنارش بهم گفت تلاش كن در شغلت وابسته به كار كردن با يك ادم نباشي! ادما بيان و برن، يا از تو ناشاد باشن يا غير منصفانه كارت رو ببرن زير سوال! يا عصبانيتشون رو روت خالي كنن بزار حرفاشون مثل اب بارون بباره و از تو رد شه و بره تو زمين! اينگلا بهم گفت در هرشرايطي فقط و فقط از خودت بپرس "ايا اين براي من خوبه يا نه". 
(Tue es mir gut oder nicht?) 
وقتي باهم حرف زديم كاملا حسم اين بود كه پشت منه و از ديد من به ماجرا نگاه ميكنه.
اينطوريه كه تا قبل شنيدن خبر استعفاي موگلي من معمولي بودم! يعني نه خوشحال بودم نه ناراحت! البته خيلي راضي بودم كه دركنار تغييرات مديريت تيم ما، موگلي هميشه هست!  باوجود اختلاف نظرهايي كه باهاش داشتم ميدونستم مدير خوبيه و بهم قدرت و استقلال ميداد كه براي تيم اون كار ميكنم و از بي ادبي هاي اليستر مصون ام. شنيدن خبر استعفاش درست احساس بودن وسط زلزله بهم داد. بله ! دراومد كه اين هم مدل تازه وابستگي اين جانب! وابستگي به كار كردن با يك ادم! 

بعد از حرفام با اينگلا سعي كردم اين تغييرات رو در يك پرسپكتيو تازه بگذارم. به طور ذهني شبيه سازي كردم اگه اليستر بمونه و موگلي و اميليو برن اونوقت روزاي كاري من چه شكلي ميشن؟! (... پووف كاش اميليو بمونه لااقل! ) راستش اينه كه  در نهايت روزا ميشن من و درخواست ها و داده ها و گزارش ها! اونقدم بد نيس! با حرف زدن با اينگلا زمين زير پام دوباره سفت شد. چه فرقي ميكنه درخواستي كه از من ميشه چيه و از طرف كيه؟! من ميتونم اين رو فيلتر كنم و فقط كار رو انجام بدم. 
از دفعه قبل كه درمورد كارم نوشتم سه تا همكار جديد اومدن به تيم مون و هركدومشون يك عالمه داستان دارن. سابين (كه من ازش شكايت كرده بودم اينجا) از كارش استعفا داد و رفت به يك سفر دور دنيا. يوهاهاها !!!
من همه داستان ها رو براي ژان گفتم اما الان كه اينجا مينويسم همزمان به اين فكر ميكنم كه چه فرقي ميكنه كي پشت ميز كناري من ميشينه وقتي هدف ساختن رابطه نيست؟ وقتي شيش ماه بعد اين ادم ممكنه يك جاي ديگه كار كنه؟ ايا اين اندازه احساسي كه من نسبت به همكارام دارم ادامه همون وابستگي كاري نيس؟
در كل فكر ميكنم اينطوريم كه برام مهمه يك رابطه فردي با ادمهاي اطرافم ايجاد كنم . اما اين كه در ١٠ ماه گذشته اين همه ادم ديدم و باهاشون از نزديك كار كردم بهم كم كم اين باور رو قبولوند كه عمر اين رابطه ها كوتاهه و ممكنه زماني كه براي ساختنشون صرف كردم به راحتي پيدا كردن يك شغل تازه با شرايط بهتر و استعفا از دست بره. 
بيچاره ژان و ساعت هايي كه مغزش رو خوردم! 

فردا و پس فردا يك كارگاه تمرين مهارت هاي ارتباطي ميرم كه شركت برنامه ريزي كرده! خيلي خوشحالم كه بلاخره نوبت من هم شد ، چند بار اسم نويسي كردم اما اولويت با كسايي بود كه بيشتر ارتباط انساني دارند.

 اخرين اپديتم هم اينه كه ناهار امروز كه در يك رستوران سوريه اي بود با وجود خوشمزه بودن اصلا به من نساخت و متاسفانه قسمت سيستم فاضلاب برلين شد و من قرمز و مريض يك ساعت زودتر كارم رو تعطيل كردم و قطار سوار شدم اومدم خونه! اين ها رو هم تو قطار نوشتم! 

No comments:

Post a Comment