Tuesday, September 20, 2016

درباره انگیزش



دیروز صبح رفتم دکتر رفیعی و واکسن سرما خوردگی زدم. امروز از صبح که بیدار شدم مریض ام. موندم خونه . وبلاگ خوندم . بلاگر های مورد علاقه ام رو گوگل کردم و بیشتر در موردشون دونستم. رد پای تربیت مذهبی اینه که آدم در همه چیز دنبال امام و پیغمبر میگرده. بلاگر ها هم که رسالتشون آوردن کلمه است به این جهان مادرزاد پیغمبرن ! اما واقیت اینه که هر چقدر هم یک نویسنده خوب بنویسه هنوز یک آدم معمولیه در مسیر پیشرفت های فردی خودش و با کمبود های احتمالی خودش . صرفا قادره آرایش تمیز و شیکی از کلمات ارایه کنه و اگه هوشمند باشه و خوب فکر کنه میتونه نوشته هاش رو بهتر بفروشه.. اما زندگی روز مره اش شبیه بقیه آدم هاس .

دو سه ماهه آبونه آ دیبل شدم و هر ماه یک کتاب گوش میدم واین ماه گذرم افتاد به یک کتاب که من رو به فکر انداخت که میخام در زندگی چیکار کنم ! در پاسخ به این سوال به این نتیجه رسیدم که من که یک چیز نیستم که یک کار کنم . چند بعد  مختلف دارم. یک بعد  ریاضی و فیزیک. خوب هم دارمش . حتا اگه تا مدت ها نادیده انگاشته بودمش. یک طور زیبای از محاسبه و کار با داده لذت میبرم. اخیرا هر چی کاری که میکنم پیچیده تر باشه و جوابش رو ندونم بیشتر انگیزه و هیجان بهم دست میده . 
بعد  دیگه ای که بهش علاقه دارم روانشناسی/مهارت های رفتاری هست. با اینگلا که روانشناسی خونده و مشاور خانواده بوده حرف زدم. ازش پرسیدم به نظرت برای ارضاء  این اشتیاقم چیکار کنم, بهم پیشنهاد کرد که  هیپنو تراپی میلتون اریکسون رو یاد بگیرم . دلیلش هم این بود که این روش بهمراه یاد گیری زبان بدن کمک زیادی به ازدواج های با فرهنگهای مختلف  میکنه. حتا یک آدرس هم تو برلین بهم داد. و گفت احتمالا این جا کمی گرونه اما آدمش سال هاست داره این کار رو انجام میده . به سایتشون سر زدم. هر سمینارش حدود ۳۰۰ یورو بود. به نظرم خیلی گرون اومد. ژان  پیشنهاد کرد کتاب بخونم. اما فکر میکنم دیگه کتاب خوندن ارضا کننده نیست. میخام قدم بزرگتری بردارم .
 بعد  دیگه ای که در من هست هنر و خلق اثر  هنریه . کار دستی . کاری که در مراحل انجامش لذت و بی زمانی رو تجربه میکنم . و وقتی تمام شد احساس خلق کردن بهم میده. 
من از حرف زدن و ارتباط کلامی هم لذت میبرم . برای همین تسلط به زبان های دیگه بهم احساس توانایی میده . 
 آخرین چیزی که در مورد خودم میدونم تحرک و ورزشه . ورزش همیشه برام نقش متوازن کننده جسم و ذهن رو داشته . هر وقت شنا کردم خوش حال تر بودم و روز های قبل پریود بهتری داشتم. اما هفته ها و ماه هایی که تحرکی نداشتم جای خالی اش رو به خوبی حس کردم. از وقتی اومدیم این خونه میرم کلاس یوگا. یک اتفاق من رو به این کلاس رسوند و چه اتفاق خوبی !

 اینکه شغل  من همه این بعد ها رو ارضا نمیکنه که معلومه . اما خیلی خوبه ترکیبی از دو یا سه تاش بشه . مثلا ندارم الان. اما یک ایده هایی دارم .

این ها رو مینویسم که یک چیز مهم رو بگم. انگیزه های انسانی یا درونی اند یا بیرونی . یا آدم زور بالا سرشه و میشینه یک چیز رو یاد میگیره/انجام میده و یا زور بالا سرش نیس و نیازش به آموختن/انجام هر کاری از سر میل به نجات از شرایط بد نیست بلکه یک انگیزه درونی از جنس تجربه لذت یا آفرینش یا کمک به دیگران یا هر چیز "شخصی" دیگه ایه. 
من با وجود اینکه مراحل مختلف زندگی(تحصیلی) رو با موفقیت و انگیزه پشت سر گذاشتم اما انگیزش پشت اکثر اونها از جهان بیرون میومد. یک مسولیت که از دنیای بیرون به من محول شده بود . سیستم به هر حال کار کرد و من مسولیت ام رو انجام دادم و تمام شد .. دکتر شدم . مشکل از جای شروع شد که درس تمام شد و کار هم پیدا کردم و زندگی خانوادگی خوب و آرامی هم دارم و همه چیز سر جای خودش قرار گرفت . هپی اند . 
 من امروز هنوز دوست داره کار های دیگه ای انجام بده چون کنجکاوه. چون چیزا تحریکم میکنن به فضولی. اما وقتی به مرحله عمل میرسم کند و منفعل ام. حالا دیگه مقاومت دارم در مواجه شدن با یاد گیری . 
اون ۵ بخش به همراه بخش های دیگه درونی ام که بالا نوشتم هنوز زنده اند و نیاز به تغذیه دارند. دوست دارم روش های جدید آنالیز داده رو یاد بگیرم. دوست دارم از الگوریتم ها و زبان برنامه نویسی تازه ای استفاده کنم که بتونم با مسله  های سخت تری دست و پنجه نرم کنم . دوست دارم مهارتهای رفتاری و مدیرتی یاد بگیرم .ورزش و مدیتیشن کنم . نقاشی با رنگ روغن یاد بگیرم و زبان آلمانی و فرانسه ام رو بهتر کنم . اما به هر کدومشون که نگاه میکنم احساس میکنم یک مانع  بزرگ جلوم هست که سفت و سنگینه و هل  دادنش انرژی میگیره. مانعی که از مجبور نبودن میاد.  که انگیزه یادگیری فقط برای لذت و ارضاء کنجکاوی شخصی کافی نیست . یک محرکی از جنس زور الاهی باید بالای سرم باشه . مثل درس خوندن برای قبول شدن و پاس کردن درس در شب امتحان.
انگار تجربه زندگی گذشته من و تحصیل شب امتحانی در یک کشور /محیط رقابتی درشرایط کنونی که نیازی به جلو زدن و گرفتن مدرک ( هر مدرکی دکتری, زبان, شنا , خیاطی ..) ندارم زیاد به کار من نمیاد.

تئوری  ام هم اینه که راه حل یک جایی در عمق وجودمه . دریکی از دالان های پیچ در پیچ شخصیت من . که ریشه و تصویر یاد گیری در من شکل گرفت و با تایید های مثبت/منفی جهان بیرون همراه شد و رشد کرد و بزرگ شد. احساس ام اینه که باید روش تمرکز کنم. روی اون تصویر اولیه . و نطفه تصویر تازه ای رو ببندم. هدفم این نیست که تجربه گذشته ام رو ببرم زیر سوال یا تلاش بیهوده ای کنم تا گذشته رو تغیر بدم. بلکه اینه که تجربه تازه ای به خودم اضافه کنم.

با اینکه بلاگر ها پیغمبر نیستن اما دوست که هستن .. نقطه سر خط یک پست خوب داره با عنوان " در من هزار زن است و در اینه یکی "..

2 comments:

  1. اتفاقا همین چند وقت پیش داشتم م یه حرفایی شبیه این می‌زدم که یکهو دیدم مسعود داره برام اون شعر وقتی که بزرگ شدم آبجیز رو می‌خونه.. شنیدیش؟
    بشم یه دکتر مهندس آرتیست پرکار
    که در وقت آزادش میشه یه خبرنگار
    میخوام با رسانه های برم به جاهای دور
    برم توی سی ان ان مثل کریستین امانپور

    واقعیت اینه که این حرف‌های تو نشان دهنده‌ی یک جور شوق ناب برای زندگی هست. خیلی قشنگه و از همه چیز مهم‌تره.

    ReplyDelete
    Replies
    1. عزیزمی
      این آهنگ آبجیز رو نشنیدم ! نمی دونستم شعر به این خوبی هم داره
      راستی سالها پیش مسعود من رو با عرش کبریایی نامجو همینطوری آشنا کرد ! (یادته ؟)
      سلام برسون بهش

      Delete